اوضاع نابسامان..

در اندرون من خسته دل ندانم کیست..که من خموشم و او در فغان و در غوغاست..

نمیدونم وقتی هیچ امیدی به بهبودی اوضاع نیست نه زندگی نه محل کار نه اجتماع نه کشور اصلا واسه چی زندگی میکنیم ...خودمونو مسخره کردیم؟؟ زندگی نمیکنیم داریم همرا با کره زمین بی دلیل و بی هدف میچرخیم یه روزم کله پا میشیم‌‌ ..من که تمام آمال و آرزوهامو با خودم میبرم ته گور و ته جهنم..حتی یه نفرم پیدا نمیشه محض رضای خدا یه فاتحه برام بخونه..وضع زندگیم هر روز بدتر از دیروزه و محل کارم هم که نابسامان دلم میخاد استعفا بدم بیام بشینم کنج اتاقم و فقط به درو دیوارش نگاه کنم همین..انگیزه هیچکاری رو ندارم هیچکاری...بابام روز به روز بداخلاقتر و اخلاق گندتر میشه..دیگه اصلا اخلاقشو نمیشه تحمل کرد..هیولای خونمون فعلا چند روزه ساکته..این زندگی جهنمی درست نمیشه..اوضاع روحیمم که داغونترینه افتضاحه..روحی برام نمونده دیگه..خدا کجاست؟داره چکار میکنه؟

به اجبار واکسن هم زدم چقدر نفرت داشتم دخترای کم سن وسال اصلا ۲۰ سالشون هم نشده بود به من واکسن زدن اح تو عمل انجام شده موندم باز هم تب و درد و بیحالی مثل دفعه قبل داشتم..میگن باید ۶ ماه تمدید شه گور باباشون خندیدم یعنی آخرین واکسن عمرمو زدم.. تموم شد..رضا بهم گفت منم میرم میزنم برو بزن نگو داره منو گول میزنه ازش پرسیدم زدی گفت نه فعلا نمیدونم میزنم یا نه..گفتم پس دروغگووو چرا به من گفتی منم میرم بزنم..گفت آخه خواستم بری بزنی نمیخاستی بزنی همچین دلم خواست مچاله اش کنماااا...

امشب هم شب شهادت خورشید سامرا آقا امام حسن عسکری هست تسلیت میگم مخصوصا به صاحب عزا مولامون صاحب الزمان..

یه پنجره با یه قفس یه پنجره یه هم نفس..سهم من از بودن تو یه خاطره اس همین وبس..

خداحافظ دوماه عشقبازی ..

دعای اخرماه صفر:

سُبحانَ الله یا فارِجَ الهَمّ وَ یا کاشِفَ الغَمّ فَرِّج هَـمّی وَ یَسّر اَمری وَ ارحِم ضَعفی وَ قِلَـّهَ حیلَتی وَ ارزُقنی حَیثَ لا اَحتَسِب یا رَبَّ العالَمین”
خداوندا مرا از غم و دل تنگی نجات ده، شادم ساز و مرا شامل رحمت خود کن، ای پروردگار جهانیان»
حضرت پیامبر می فرمایند: هر کس مردم را از این دعا با خبر کند در گرفتاریش گشایش می شود
خداحافظ ای سیاهی و پرچم ساعات آخر است ،گدا را حلال کن
خداحافظ محرم و صفرخداحافظ روضه و نوحه و شور و دم خداحافظ شصت شب عزاداری و ماتم و بی قراری
خداحافظ مقدس ترین لباس نوکرها خداحافظ پیرهن مشکی تو این دو ماه چه شبایی رو گذروندیم
شبای دهه اول روضه های (مسلم ، ورودیه ، رقیه س ، دوطفلان حضرت زینب س، عبدالله بن حسن ع ، قاسم بن الحسن ع ، علی اصغر ع ، علی اکبر ع ، عباس ع ، عصر عاشورا ، گودال و .....)
از عصر عاشورا به بعد فقط منتظر مزد نوکریمون ، یه کربلا اربعین ، به امضای امام رضا ع بودیم و بی تاب رفتن یا نرفتن ، جور شدن یا نشدن ، ویزا و بلیت و همسفر و ...... بعضیا راهی شدن و....و بعضیا هم جاموندن...ایشالاسال بعد همه جا مونده ها راهی بشن.حالا لحظه های وداع با دو ماه سر تا سر عشق و شور و جنون و گریه ست..لحظه های وداع با پیرهن مشکیامونه
لحظه های وداع با کتیبه های محتشمه لحظه های وداع با علم و کتل و بیرق و....
یا امام رضا ( علیه السلام )
سفره ی دو ماه عرض ارادت و نوکری و روضه و گریه برای آل الله داره با دستان مبارک شما و اسم مقدس شما جمع میشه.
از ما بپذیر....اگه کم گذاشتیم..اگه کوتاهی کردیم..اگه زیاد اشک نریخیتم..اگه باید و شاید عزاداری نکردیم نوکرت رو حلال کن...ما حلقه به گوشان این خیمه و درگاهیم..ما مزد عزاداری از فاطمه سلام الله علیها میخواهیم.

ولاجعله ا..آخر العهد منی لزیارتکم..خدایا این ماه محرم وصفر را آخرین محرم وصفر قرار نده ومارا به محرم وصفر سال اینده نیز برسان در حالیکه حاجتهایمان را برآورده کرده ای..آمین یا رب العالمین بحق الحسین..

درهم برهم 3

1)هم اتاقیم برگشت بهم گفت همه پوششت حتی ماسکتم سیاهه بابا بسه دیگه دوماهه سیاه پوشیدی دربیار دیگه دلمون گرفت سیاه مکروهه ..گفتم من 20 ساله که دوماهه محرم وصفر سیاه پوشم و دلخوشیمه حتی در خونمون هم علم سیاه میزنم..گفت پدرومادر ادم میمیره یک هفته ای درمیاره سیاهشو ..گفتم بابی انت وامی یا ابا عبدا.. حسین و اهل بیت رو بیشتر از پدرومادرم دوست دارم..وحالا باید پیراهن مشکیمو دربیارم پیراهنه عشق رو .. وچقدر دلتنگم..هر روز رادیو اربعین گوش  میدادم..اصلا محرم وصفر ماه عشقبازیه برای من..هر روز دارن قرعه کشی مشهد میکنن منم شرکت میکنم اما هرچی قسمت.دلم میخواست منم بانی باشم برای فرستادن کسی که مشهد رو ن.گرچه خیلی دلم میخاد این امانت رو هرچه زودتر به خالق بدم و به سویش پر بکشم اما دلم هم میخواد به محرم وصفر سال بعد هم برسم هم من وهم پدرومادرم..ولا جعله ا..آخر العهد منی لزیارتکم..آه حسین من..ان شالله که عزاداریهای همه مورد قبول خدا و اهل بیت قرار بگیره و حاجت روا باشید وسال بعد بریم کربلا..فرصت شد این دوماه سفرهایی که به کربلا و سوریه ومشهد داشتم رو مرور کردم و کلی مطالب محرم وصفر خوندم ونوحه های زیادی گوش دادم ومرتب  کردم...

2)باز هم از پریشب به شدت درد داشتم..تمام خونه رو تمیز کردم جارو کشیدم دستمال کشیدم خونه مثل دسته گل شد..و ناگهان به شدت شکم درد گرفتم و تا دو روز ادامه داشت و دیشب تا صبح نخوابیدم شب کسی خونه نبود به آقای پرستار پیام دادم گفتم میتونید بیایید ولی خونمون کسی نیست میشه خانومتون بیاد گفت نه خانومم نمیتونه..گفتم اخه کسی نیست سرم رو دربیاره..تو خونه هم نمیخام بدونن اومدید یکم بابام حساسه البته بیشتر بخاطر هزینه اش خب شما که نمیدی  من پولشو میدم..ارزش نداره که درد بکشم..دیگه دوباره آخر شب پیام دادم فردا طرفای صبح میتونید بیایید گفت ساعت 12 میتونه بیاد..و حدود دوازده ونیم اومد..منم کمرمو با شال بسته بودم و کنار بخاری برقی دراز کشیده بودم و وقتی اومد تو رخت خوابم دراز کشیدم تشک برقیمم زدم به برق ...بهم سرم زد  گفتم یه دارو هم بزنه که بتونم بخوابم گفت زدم الان 5  دقیقه ای میخوابی و خوب من دیشب تا صبح از درد نخوابیده بودم تا 5  خوابیدم بعد که بیدار شدم حسابی گرسنه بودم و ناهار خوردم چون دو روز کامل غذا  هم نخورده بودم..دوساعت بعد آقای پرستار حالمو پرسید ومنم به شدت ذوق کردم و بهش گفتم من دیگه مریض  ثابت شما هستم و هرماه باید بیایید وفقط این روش  منو خوب میکنه البته بعد زدن سرم ها و داروها گفت  یکم آروم شدی؟..چقدر دلم میخواد باهاش درددل کنم..هیچی نمیخام..هیچ قصدی ندارم فقط میخام باهاش حرف بزنم ..آخه خدایا انتظار زیادیه؟؟..یه حرف معمولی گرچه میدونم خیلی سرش  شلوغه امروز لباس پرستاریشو نپوشیده بود و لباس غیر کاری پوشیده بود واای بازم نتونستم به چشماش نگاه کنم آخه بابا هم چون پیشمه نمیتونم ..معذب میشم..هربار میگم این بار به چشماش نگاه میکنم..آخه خودشم  پشت  به من میکنه برای آماده کردن داروها..نمیتونم ببینمش..اینقدر هم درد دارم که ترجیح میدم بخابم..خدایا این چه دوست داشتنیه تو دلم شعله کشید از کجا اومد تو دلم..میگن برم پیش روانشناس نمیدونم باقی مانده داروها رو میریزن تو سطل آشغال به اونا دست میزنم چون دستای حسین به اونا خورده و حتی به من باشه نمیندازم برن..(رادیو اربعین گوش میدم واشک میریزم ومینویسم)

3))نماز شبم رسید به 15  شب و زیارت عاشورام 20 شب..قبلا هم میخوندم اما به صورت هرشب نبود..اما این  15 شب مرتب بود..دیگه فعلا وقفه میفته..تا هفته بعد... بعد نماز همه رو دعا میکنم بعد که دیگه خسته میشم یادم میفته خودم چی برای خودم هیچی دعا نکردم که..بعد میگم خدا دعاهای خودمو درمورد خودم میدونه و سجاده امو جمع میکنم ومیخوابم..برای حسین هم خیلی دعا میکنم اینکه خدا در پناه خودش حفظش کنه..هیچ غمی نداشته باشه..و برای همه التماس کنندگان اگر لایق باشم..نمیدونم شما هم ازاین مراسمات دارید یانه پایان ماه صفر یه کوزه رو پر از وسایل میکنن به نیت یک نفر و یک شعر ترکی میخونن یا بایاتی میگنو دست میبرن تو کوزه و وسیله رو برمیدارن و معلوم میشه اون شعر مربوط به کی بود..برای من هم به این معنی اومد..چای میدیم به دستت با خیالی آسوده قدم بزن بین گلها..که به حاجت دلت میرسی..آخ چی بگم..چی بگم..

4)تو شرکتی که من هستم  حدود 50 مرد هست و5  تا خانوم که من دربین 40 مرد هستم..کلا همه کارهام شده مردونه..اطرافم شدن مرد ..ارباب رجوعم کلا مرد هست..رفتم بین سیم وکابلها ومقره ها ولامپ ها وتیرها.و کمپ ها و چمپر ها .کم مونده بالای تیر هم برم ..تو خونه هم مرد خودمم..مشکلاتمو خودم حل میکنم آچارو پیچ گوشتی برمیدارم ..خرابیهای خونمونو درست میکنم..دنبال صنعت کارهستم..دنبال نقاشم دنبال نجارم ..تو خونه نمیتونم  ببینم جایی  خراب باشه..اما بقیه خونواده خیلی بیخیالن اصلا براشون مهم نیست فلان جا خراب شد..ولی من حرص  میخورم میخام همه چی سرجاش باشه همه چی مرتب باشه تروتمیز باشه..سرکارهم اینجوری هستمااا..دیگه هم اتاقیم از ترس من کلا داره سعی میکنه میزش وخودش مرتب وترو تمیز باشه..نمیدونم اینهمه وسواس بودن خوبه یا نه..یعنی از کوچکترین بگیر تا بزرگترین..

5)فوت مرحوم علی سلیمانی رو هنوز هضم نکرده بودم که ناگهان فتعحلی اویسی هم رفت چقدر دوستش داشتم واقعا..شیرین ودوست داشتنی بود..خیلی افسوس وحسرت خوردم که سالها ازاین هنرمند توانمندمون خبری نبود..و چه روز خوبی هم امانت رو پس داد..

6)من نزدیک به 1000 بیت از اشعار حافظ رو حفظ بودم و تفسیر ابیات اما 5  ساله مرور نکردم..دیگه از مرداد ماه شروع کردم برای مرور اشعار و معنی ابیات حدود 500 بیت رو مرور کردم..و دیدم نه هنوز تو ذهنم هستن.یکی رو میخام باهاش مشاعره کنم..هیچ کس نیست..حتی دنبال یکی هستم نوشته هامو ویرایش کنه نگه برو فلان کتابو بخون فلان شعرارو بخون..ویرایش کنه بده بهم منم میخام چاپش کنم..خیلی وقته چیزی هم ننوشتم یعنی خودکار بگیرم دستم و تو کاغذ بنویسم.. اگر یکی 2 سال کتابتو برده باشه وپس نده معنیش چیه؟؟..نمیخاد بده یا گمش  کرده؟؟..رک نمیگه بهم..من خیلی به کتابهام حساسم هر کتابی به کسی امانت میدم مینویسم..

7)شرکتمون داره فرزندان ایثارگر رو استخدام میکنه و منم بعد  9 سال انتظار بالاخره یه خبری شنیدم سرکارم..بابام 14  ماه جبهه داره البته میگه تو آموزش پرورش 50 ماه جبهه داره ولی مال قرارگاهها مهمه..به هر حال 14 ماه جور کردم توسط یه آقایی که واقعا بانی شد..این 14 ماه جور شد اگر اون نبود نمیتونستیم جور کنیم.. البته من هم کارهای برق که داشت رو براش حل کردم..اون خودش هرچی پیگیری میکرد به جایی نمیرسید ومن یک هفته ای حل کردم..

8)هفته بعد هم باید برم واکسن بزنم اح دوست ندارم بزنم برای من که عوارض  داشت..ویک هفته درد داشتم...

9) مشهد کلی مسافر رفته  حرم مملو از زائره واای خدای من هفته های آتی  رو بخیر کن..

 

اوه چقدر حرف داشتمممم...راحت شدم...

غم هایی که هر روز تازه تر میشوند..

آهای تو که میگی من خدام  هر نفسی که میکشم مثل خنجری جانمو میسوزونه..قلبم دیگه برای تپیدن خیلی  فرسوده وشکسته شده..تنها دعای من مرگه..لطفا هر کی اینجا رو میبینه ومیخونه برای مرگم دعا کنه..چرات خودکشی هم ندارم..خاک بر سرمن..که خودمو خلاص  کنم ازاین جهنمی که هر روز هزار بار منو میسوزونه و دوباره شروع میشه..هیولای خونمون دوباره از امروز نعره هاش شروع شده و ما جایی میگردیم برای فرار از دستش..که حتی میتونه مارو بخوره..مثل پدر بابک خرمدین.. خدایا تو خدای ظالمایی ستمکارایی یا خدای مظلوم وستمدیده..من که فکر میکنم خدای ظالمایی..اصلا واقعا کاری ازدستت برمیاد؟؟..نه هیچی..تو فقط برای بلا دادن خدایی..برای رفع مشکلات نه..دیگه میخوام انکارت کنم..تورو قرآنتو فرستاده هاتوو...من تو باتلاق فرو رفتم ..هرچی توروصدا میزنم بیشتر فرو میرم..دیگه دهنمو میبندم..من توروصدا بزنم یا نزنم تو باتلاق عمرم تموم میشه پس بهتره صدات نزنم..

دیدار با آتش نشانان فداکار شهرم..

امسال هم مثل سالهای قبل به همراه خانواده رفتیم به دیدن آتش نشانان عزیز و شجاع  وزحمتکش شهرمون..وبراشون گل وشیرینی خریدم واقعا آتش نشانها رو از ته دلم دوستشون دارم خداوند نگهدارشون باشه همیشه الهی امین..میگن آتش نشانی شغل نیست بلکه عشق است..و اینکه خانواده هم باهام همراهی میکنن ومیان این بیشتر خوشحالم میکنه..حوصله ام نیومد عکس آپلود کنم وبزارم..در سوگند نامه آتش نشان آمده:شرافت وانسانیتم را در پیشگاه خداوند گرو میگذارم که تا پای جان از جان ومال مردم بدون در نظر گرفتن نژاد و مذهب حفاظت وحراست نمایم...

بعد از یک ونیم ماه تماشای سریال روزگار قریب ساخته  سال 81  امشب از آی فیلم آخرین قسمتش پخش  شد و تقریبا هممون بابا مامانم داداشم من  گریه کردیم برای چنین شخصیت بزرگ و دانشمند بی بدیل که در تخت بیمارستان با درد وزجر به  سوی خدا رفتند و اینکه چه خدمات ارزشمندی در پزشکی اطفال انجام دادند و بنیان گذار چندین رشته پزشکی بودند وعلاوه بر خودشون فرزندانش هم پزشک بودند..واقعا خوش بحال پدرومادری که چنین فرزندان موفقی به جامعه تحویل میدهند..دم آقای کیانوش عیاری گرم  بخاطر این سریال دیدنی و آموزنده..صدبار هم بده بازهم از مخاطبین این سریال خواهم بود..

از روزی که تصمیم گرفتم نماز شب بخونم همچنان دارم ادامه اش  میدم..و همراه با اون زیارت عاشورا هم میخونم..اصلا دوست ندارم پیراهن مشکیمو دربیارم..دوست ندارم علم سیاهمون رو دربیارم..من همیشه وهمیشه میخوام از حسین بگم و از عاشورا از اصحاب حسین..هنوز هم که هنوزه فکرم پیش آقای پرستاره ..و هنوز تو خیالاتم باهاش زندگی میکنم..رضا همکارمم خیلی بهم نزدیک شده..گفته بعد صفر ازدواج میکنه نامزده عروسی میکنه..ومن چه با حسرت نگاش میکنم..با بابام دنبال کارش بودیم سه نفری..باید بعدا کامل توضیح بدم..براش آرزوی خوشبختی میکنم..امروز بازم ازمن پول قرض  خواست گفتم بخدا من خودم وضع مالیم اصلا خوب نیست داشتم دریغ نمیکردم...