شما که غریبه نیستید..
حرف اول:سلام بعد از مدتها دوباره همتی کردم این وبلاگ رو بروز کنم..البته من ننویسم که دق میکنم و خب بیشتر میخوام نوشته هام چاپ بشن و خب روشون کار میکنم..ان شاء ا..تا آخر امسال کتاب اشعارم رو چاپ کنم(منتظر ناشر هستم) و تا پایان سال بعد هم که کتاب سفرنام ام خدا رو چه دیدی شاید بتونم هر سال یه کتاب اماده کنم :)
حرف دوم:مخاطب خاصم میخونی اینجا رو؟؟اگه میخونی یه حرفی بزن دیگه باشه؟؟؟ فقط خواننده نباش
حرف سوم:خب خدارو هزاران مرتبه شکر که تونستم قدم در مسیر مشایه بگذارم و زائر 6 امام معصوم باشم هنوز تو اون حال وهوا هستم گاهی ساکت خیره میشم به یه نقطه و پرواز میکنم تا اون مسیر ..مسیری که پراز مهربانی و محبت بود ..والبته زائرانی صبور و مشتاق برای وصل به حبیبشان آقا حسین بن علی.. نوشتن این سفر رو شروع کردم و بعد از فارغ شدن از کتاب شعرم..شروع به تایپ سفرنامه هام میکنم البته خودم وقت ندارم تایپ کنم باید بدم یکی با قیمت منصفانه تایپ کنه برام ..و بعد ویرایش اقدام به چاپ کنم..
حرف چهارم:این سفر علاوه بر جنبه های مثبت جنبه های منفی هم داره که باید اونارو هم درنظر بگیریم که همه اشونو در نوشته هام اشاره خواهم کرد..و واقعا نمیشه نادیده اشون گرفت..ولی انشاء ا.. همه حداقل یکبار هم شده قدم دراین مسیر ملکوتی بگذارن..من سال بعد شاید برم مشهد اگر خدا بخواهد..حوصله آپلود ندارم وگرنه میخواستم چند تا هم عکس بزارم..شاید بعدا گذاشتم
حرف پنجم: اولین جلسه کلاس ارشد برگزار شد البته اونم یک ساعت ونیم ..دوساعت بعدی استاد نیامد یک ونیم ساعت بعدی هم که گفتم من رفتم خداحافظ(یکم حالم مساعد نبود) هر چی گفتم پاشین هممون بریم دیگه کلاس تشکیل نشه اینقدر بی بخارن خودم رفتم گفتن نمیایی ساعت بعدی گفتم نوچ نمیام..چهارشنبه هم کلاس دارم ولی من نمیتونم برم..به من میگن نماینده شو میگم من چرا ماشالله کلاس پر است ازآقا..چه حرفیه..والا الان دیگه همه جا خانوما حلال مشکلاتن..ولی این کلاس چهارشنبه ارو باید حلش کنیم احتمالا بندازیم جمعه ها ..ازا لانم به فکر پایان نامه ام..واینکه میخام سال بعد ارشد ادبیات هم شرکت کنم..به ادبیات هم خیلی علاقه دارم..فکر کن آخر عمری تند تند میخام اینکارو بکنم اونکارو بکنم..ولی کاش هیچی بلد نبودم فقط رانندگی بلد بودم:(
حرف ششم:وقتی دیر به دیر میام دیگه حرفام تموم نمیشن..تصمیم به رنگ آمیزی و کاغذ دیواری و شستن فرشهای راهرومون کردم.. چیزی حدود 20 ملیون شایدم بیشتر ناقابل..تمام تعمیرات خونه و رسیدگی به اونها و هزینه ها و چگونگی پرداخت و خرید لوازم خانگی با منه..یه چیزی خراب میشه فاطمه اینو چکار کنیم فاطمه برای فلان چیز تعمیرکار داری..ولی این تعمیرکارها و استاد کارها واقعا تا بیان داغونت میکنن صدبار باید زنگ بزنی بهشون..بس که سفارش میگیرن به همه هم بدقول میشن..نکنید اینکارووو
حرف هفتم:و اما اوضاع این روزهای ایرانم..چه حالش بده :( بمیرم براش من خودم به شخصه مخالف حجاب اجباری و این ماشین های گشت ارشادم آخه یعنی چی یه خانومو بگیر جلوی چشم مادر وخواهر وپدرو دوست و هر کی یا کلا تنها ببرنش. اصلا خیلی توهین آمیزه والا من که سالمم و با حجاب بادیدن این ماشین ها میترسم چه برسه به اینکه اون خانوم بیمار هم بودن..استرس و ترس مثل سم بود براش به خانواده اش تسلیت میگم خدا بهشون صبر بده هیچ کس هم حقیقت رو نمیگه و هرکی یه چیزی میگه اما خب در نهایت میرسی به اینکه احتمالا ترسیده و فشاروحمله عصبی بهش اومده وچون بیمار بوده متاسفانه اون اتفاق تلخ براش افتاده بازهم اصل ماجرا رو خدا میدونه وبس امیدواریم که ماجرا همین باشه .اما ازاین وضعیت هم میترسم.. اصلا معلوم نیست کی به کیه..از فوت خانوم مهسا امینی هم به شدت دلم گرفته وناراحتم ..واقعا سخته دخترت و خواهرت بره سفر و دیگه برنگرده ..دردناکه ..اونم با اون ماجراهایی که سرش میاد..الله اعلم..باشد اندر پرده بازیهای پنهان..نه تو دانی ونه من..خدایا عاقبت هممونو ختم به خیر کن ..
خدایا رحمی براین دل آشفته ی ما کن .گره ازکارمردمان این سرزمین وا کن .خدایا رحمی.خودت میفهمی.زبون حال این دل زخمی
حرف هشتم:محل کارمم خیلی بهم ریخته و داغونه ..اصلا حال وروز خوبی ندارم ..هزاران پرونده روی هم تل انبار شده کسی هم گوش نمیده اصلا ..9 ماهه این شرایطو دارم با شرایط جسمیم اصلا مناسب نیست امروز از شدت عصبانیت لگد محکم زدم به صدتا پرونده پخش شدن وسط اتاق و های های زدم زیر گریه برای صدمین بار..با وجود سختی یه لحظه هم ننشستم سرپا لقمه میخورم سرپا چایی میخورم از هفت ونیم شروع میکنم تا چهارونیم ..خونه میرسم جنازه ام ..ناهار رو هم با چشمای بسته میخورم.. هر چی میوه بردم ازخونه همین جور موندن تو کشوم امروز همه ارو ریختم بیرون..خراب شدن..از لحاظ قانون کار این شرایط کاری برای من جرمه.. صدام به گوش هیچ کس نمیرسه.. فقط مگه اینکه خدا یکاری برام بکنه..یا برم ازاونجا یا یه نیروی کمکی واقعا دلسوز وکاری بدن و دست به دست هم بدیم پرونده هارو مرتب کنیم مسعود شصت چی بود تو مرد هزار چهره تو بایگانی اون دقیقا منم...11 سال کار کن نیروی رسمی ارشد حقوق کلی خلاقیت داشته باشی تو شرکت آخرشم بایگان باشی یعنی مثل خوره داره جونمو میخوره..واونایی که پارتی گردن کلفت دارن تو قسمتهای خوب و راحت شرکت هستن والا من راحتی نخواستم میگم یکی رو بیارید کمک کنه بی انصافا
حرف آخر..خب حالا دوباره کی بیام خدا میدونه..
چهرهی غمگینت را خریدارم، هما...
و از آن چشمهای روشنت
سؤالها دارم، هما...
در کدامین ساعتِ آفرینش قد کشیدی؟
با حدیث صبر و اشکت
گفتوگوها دارم، هما...(فاطمه سادات ،هما)