میلاد مهربانترین و دلسوزترین پرستار دنیا مبارک

دراین شب زیبا و نورباران و لبریز ستاره از میلاد فرخنده ی عقیله ی بنی هاشم حضرت زینب سلام ا..علیها رحمت و برکت و سلامتی را برای همه آرزو میکنم و روز پرستار را به همه ی پرستاران دلسوز علی الخصوص پرستار خودم تبریک میگم و بهش میگم هرچی آرزوی خوبه مال تو..

هزار بار هم که بیمارت قهر کند و لجبازی ..تو با صبر و مهر میمانی و میسوزی ..

حالم خیلی بده..

فقط دارم اشک میریزم حالم خیلی بده خیلی بد...

از من آسمانی به من زمینی..

 

بغض و حزن و اندوه در من ریشه دوانده..ریشه هایی محکم و تا ابد ناگسستنی..شادی های دور وبرم کم نیستن اما اندوه هایم عمیقند نفوذ کرده اند تا ته قلبم.. ای غم نکند خدا تو باشی!!!!! جذب حزن بهم آرامش میده.. ناگزیرم از این حبس و حصار..

به خدای شاهد و ناظر اعتماد و اتکا کن تا خالص بشی آرووم بمونی و اطمینان قلب پیداکنی و راه درست خودشو بهت نشون بده. آدمای سالم سر راهت قرار بگیرن و به همزادت متصل بشی. به دیگران خیر برسونی و یک بستر پاک و پر انرژی فراهم کنی برای خودت و دیگران. انقدربیقراری نکن. آروم بگیر صبوری کن. دنیا صاحب داره..خدا نزدیکتر از خودت به توه..میبینه حالتو..میدونه احوالتو. هواتو داره همش میگذره امتحانه سخته ولی طاقت بیار حورساداتم. . در کوی او شکسته دلی میخرند و بس حال قشنگی که داری حال والای عرفانی مضطر و شاکیه. به قلب و نفست وسعت میده قابلیت پذیرش میده داری تو کوره امتحان گداخته میشی ازش در نروکم نیارروز میشه این شب پاک میشه این غم. هر چی دلت میخاد فریاد بزن و ناله و زاری و شکایت کن خالی شو از کینه از کدورت شاکر باش که حزن پیچیده در دلت  مثل گنج است که برایت نوشانده  میشود. عجب شرابیه این غم بگو بیشتر بریز. لبریزش کن هفت خط باش در جمع مستان. در پیاله عکس رخ یار ببین....

من از پشت شب های بی خاطره.من از پشت زندان غم آمدم.من از آرزوهای دور و دراز.من از خواب چشمان نم آمدم.مرا با نگاهت به رویا ببر..مرا تا تماشای فردا ببر..دلم قطره ای بی تپش در سراب..مرا تا تکاپوی دریا ببر.

همزاد حقیقی اون نیمه ی گمشده توه که یا در دنیا یا در جهان باقی بهش واصل میشی. نفس زکیه خودت همون بخشی ک همه دنبالش میگردن.از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی!! آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد. رمان کلبه عمو تم/آندره ژید/ رو بخون. ابدیت تنها دلیل حیاته. بقول شکسپیر.بودن یا نبودن مساله اینست و ادامه اش فقط و فقط ایمان به ابدیته . و الا چه دلیلی داره با خود کشی به این زجر پایان ندیم و طاقت بیاریم!!!!!. تو خلوتت فایل صوتی نیایش شریعتی رو گوش کن.همینطور رنجهای علی/پیروزی/شهادت/ابوذر انقدر ناامید نباش حساب و کتابی هست هر رنجی هر درد و حزن و تحمل و ریاضتی پاداشی داره صبوری کن تا دم آخر..رنج و فقرگنج مخفی نور چشمیای خداست به قول حافظ دولت فقر خدایا به من ارزانی دار /کاین کرامت سبب حشمت وتمکین من است  زرق و برق و ریخت وپاش و خنده های از سر سیری و بی دردی آدمای بی محتوا همش پوک و پوچه. همش یک بازیه حقیقت زندگی اون طرفه یه محزون فقیر این حرفو بهت میزنه.. خدا میدونه پشت این دیوار بلند چی برات کنار گذاشتن.. اسمت فاطمه! باورم نمیشه!!. این اسم و از ساداتی و انقدر پریشون؟؟؟. . همه دارایی عالم به اسم تو گره خورده اسمت راز هستیه. چطور دلت میاد انقد ناشکر باشی یک وقتی میرسه که سر میشی همه چی اهمیتشو از دست میده و رها میشی از غم و اندوه نداشتنهای بیشمار و داشتنهای زیاد تو سینه و قلب ساکت و خاموشت..

. نمیدانم. نمیفهمم ولی این با عدل خدا سازگار نیست ..یا عدل حقیقی یک چیزی فراتر از درک ماست عقل بشری ما یک چیزهایی رو  نمیتونه درک کنه و زمان باید آشکارش کنه..همه ی این پیچ و خمها گرفتاری و درد و غمها حکمتی باید داشته باشه لابد. وقتی چیزی سهم ما نمیشه و هر قدر دست و پا میزنی التماس و طلب میکنی و نفست یاری نمیکنه قلبت فشرده و آزرده و خسته میشه. پناهی جز دعا فراری جز بسمت غیب هستی نجاتمون نمیده. سرگذشت مریم.اونهمه تحقیر و طعنه و کنایه و تهمت و پاکی و سکوت تصور کن دچار وضعیتی باشی که نشه به دیگران توضیحش داد و نهایت تقدیرش به تولد مسیح ختم بشه یا هاجر با اونهمه صبر و دوری و فراغ و سختی و تشنگی تنها پسرشو باید سلاخی کنه. اینا اگه افسانه باشه اگه صبوری یه وعده دروغ باشه دیگه به چی به کی میشه اعتماد کرد.... تمام گرفتاری هاتو  میتونی با اسمت حل کنی!!!! با ذکر خاص اسم فوق العاده ای که داری! ذکر خاص تو/یا ساعد/ و عدد ذکرت135 چهل روز با وضو یجای پاک انتخاب کن معطر و با حضور قلب 135 بار این ذکرو بگو! این هدیه رو بپذیر و از گنجی که همراهت بود و ازش بیخبر بودی لذت ببر!! اسم اعظمتو بگو و به همممممه حاجات زیبا و زیادت برس. وای چقد حسودیم میشه به تو. چه اسمی چه ذکری چه شجره پاکی. خوشبختی تو مشتته کافیه بازش کنی آرووم باش. آرووووم و مطمان. دست بذار به قلبت و چند بار با الله نفس بگیر و با هووووو بازدم. کلید همه چی اسم عظیم و ذکر اسم اعظمیه که خدا رو میتونی باهاش صدا بزنی و به همه خوبیا برسی. باور کن باور کن. یا ساعد. ای خوشبختی بخش.. دست بذار ب شقیقه و هفت مرتبه آیه 82 سوره اسراء رو با حضور قلب بخون. همینه دنیا درد چه از این طرف چه از اون طرف. دررد..ه عجین شده با تولد. زایمان روحه بار امانت همین بود دیگه..باید بدوش بکشییییی بیاری تا دم در نگهبانی مرگ این اشکا این دردا همیشگی نیست.. تموم میشه. اما کور خوندی.بعدش یه دردا و اشکای خفنتر میاد جلو ول کن آدم نیس این درد هی یادت میره هی جدید پیدا میشه نمیذاره آب خوش از گلو پایین بره تا وقتی که یجور دیگه نگاش کنی عین سگ هار که میدوه پاچتو بگیره. اگه وایسی و خیره بشی تو چشاش میگه ای بابا این دیگه عجب آدمیه و سرشو میندازه پایین. اما نمیره که!!!! باز پاچتو میگیره و تو دلش میگه ههه فک کردی همچین گازت بگیرم ک دیگه آدمبازی در نیاری و این داستان همیشه بنفع درد میگذره و آدم محکمتر میشه نترستر و البته. پاچش جرواجر ترواسه همینه وقتی میمیری پاچتو در میارن تا معلوم بشه چقد گازگازی شدی و دلشون بحالت بسوزه و بهت سخت نگیرن اما مصیبت اونجاست که اونجا گاز نمیگیرن سیخ و میخ گداخته و بماندددددد پس چی بازم درد و اشکه تاااااااا. در نگهبانی!-) تقدیر هر جای عالم که باشی یقتو میگیره شاید چه میدونم تو عجیبترین نقطه.. قشنگی دنیا به پایان نا معلومه.اگه قابل کشف بود امید و تلاش بی معنی و پوچ میشد. امان از تقدیر.. یک شب پراز التماس باشی و پر از دردی درد جسمی و روحی ..واشک مثل مرواریدی تا گونه هات بریزه و بعد روی بالشت..به شدت خوابت بیاد اما خواب هم نامردی میکنه واز نوازش چشمانت دوری میکنه..دیگه به‌چی دلخوش باشم..همه که دارن نامردی میکنن روزگار نامردمان.. شاید هم برای دختری چون من امیدی نیست برای این قصه تلخ و دردناک دختر محزون...

تندیس  های دروغگووو با نقاب به صورتشان چقدر دور و برم زیاد شده اند.مدعیان بی خبر از دل شکسته..می آیند دل را بیشتر بشکنند نهایت  زندگی من تلاشهای من برخورد محکم سرم بود به یک دیوار بدون انتها که هرچه سرم رابلندتر میکنم دیوار بیشتر قد میکشد..و حالا این منم محزون واندوهگین  تکیه داده ام به این دیوار بی انتها وبن بست بی صدا و بی هیچ حرکتی منتظر یک سرنوشت تاریک و سیاه و زجر اور...کاش  جودی ابت  بودم ویک بابالنگ درازی داشتم مهربان ساده دوست داشتنی ولی دیوارمن کوتاهه و قدرتی برای پرش نیست. این زجرآورتر از ندیدنه زجری که باهاش خو گرفتم و شکایتی ندارم. راضی ام به رضاش

روحیه باختن یک وقتایی خوبه  یجور بیخیالی و توکل به منبع همه اراده ها خودش یجور آرامش میاره. وقتی ظلمی نکردی تقصیری نداری و اشتباهی مرتکب نشدی چه دلیلی داره نگرانی یا ترس یا خودباختگی داشته باشیم نهایتش اینه که میمیریم. با کلی حسرت و آرزوی بکر و قشنگ دنیا جای موندن نیست. پس خوشبحال ما ک هیییییچ انگیزه ای برا دلبستگی نداریم هرطوری بشه غمت نباشه هر چی رنج و غم تحمل کن همش گنجه ذخیره کن و هیچی نگو. تا وقتش برسه..

 نازِ انگشتای بارونِ تو باغم می‌کنه میونِ جنگلا تاقم می‌کنه. تو بزرگی مثِ شب.اگه مهتاب باشه یا نه  تو بزرگی  مثِ شب.خودِ مهتابی تو اصلاً، خودِ مهتابی تو.تازه، وقتی بره مهتاب و هنوزشبِ تنها  باید راهِ دوری‌رو بره تا دَمِ دروازه‌ی روز ..مثِ شب گود و بزرگی    مثِ شب.تازه، روزم که بیاد تو تمیزی مثِ شبنم   مثِ صبح.تو مثِ مخملِ ابری  مثِ بوی علفی مثل اون ململ مه نازکی اون ململ مه که رو عطر علفاست..مثلِ بلاتکلیفی هاج و واج مونده مردد میونِ موندن ورفتن میونِ مرگ و حیات.مثِ برفایی تو.تازه آبم که بشن برفا و عُریون بشه کوه مثِ اون قله‌ی مغرورِ بلندی که به ابرای سیاهی و به بادهای سهمگین می‌خندی هر کس به سهم خودش تو این دنیا برکت داره وجودش غنیمته...اول برا خودش بعد اطرافیایی ک تا دم مرگ ملاقاتشون میکنه...تمام این مدت برکت جریان داره

هر بشری یه سهم معلوم و عادلانه و عادلانه و عادلانه و متناسب با ظرف وجودش و شاکله نفسش از غم از حزن از گرفتاری از تنهایی از تنگنا از اضطرار از گره از باتلاق رو تجربه میکنه. این قطعی وحتمی و غیر قابل فراره. ازآدم و یونس و ایوب و موسی بگیرتا تویی ک صبرت لبریزه همه گرفتاریم و بار امانتش رو دوشمونه ما بله گفتیم. ما پذیرا شدیم ک رب ما حکمش تربیتش حمایتش حضورش عدلش حاکم به همه خلقته و اگه پذیرفتیم حتما این قابلیتو داشتیم..
اونایی که شونه خالی میکنن یا پشیمونن از این امانت. زیاد طول نمیکشه ک متوجه ایراد بشن پرده برزخ خییییلی نازکه و اونجاس که آرزو میکنه ای کاش تمام رنج و غم و تنهایی و حسرت و شکنجه عالم سهم من بود..ای کاش با قیچی ذره ذره گوشتمو متلاشی میکردن ای کاش این پذیرشو طاقت میاوردم. میگه من یه چیزی میدونم ک شما ملایک ازش بیخبرید به رب به ربانبت رب العالمین شک نکن به خودت شک نکن اگه رنج عظیمی داری رب اعظم این قابلیتو در تو دیده. تماااام گنج تو مقدار رنجیه که میکشی وبس
تمام عبادت تو همین تسلیم بودنته مسلمونی تو در تسلیمه. رشد تو بخت تو بروز عرفانی تو در این سوختنه بسوزبسوز که این گداخت داره خالص میکنه روحتوداره سلاخی میکنه نفستو مقام انسلاخ مقام انقطاع باورش کن بپذیرش....فک نکن اگه از این حرفا میزنم. یه مشت اراجیف تو کتابا خوندم و نشستم رو فرش ململ یوگا و مدیتیشن میکنم و از پرواز روح و طی العرض و سماء و سیر آفاق و عوالم مجرد و عرفانی و کشف وشهود غرق شادی و شورم. نه منم تو این باتلاق فرو رفتم منم تا استخون کارد خوردم. قلبم کوره مذابه. روحم به تنگ اومده جسمم ذره ذره به فنا رفته. همه شوق و شورم به تاراج رفته. صبرم عقلم درایت و بینش و دعا و نیاز و رازم به جایی نمیرسه .تمام وجودم میسوزه از نشدن نتونستن بن بست باتلاق برهوت
اما ایمان دارم به بودن وقتی درک میکنم که هستم پس این بودن یک دلیلی داره ایمان دارم به اینکه هر ذره تا وقتی هست رسالتی داره و از اون رسالت امکان فرار نداره. چون تمام امکان این عالم در چنگ حکومت خداست اگه پشت کنم به این حکومت اگه حکمی صادر کنم برخلاف حکم حاکم اگه در اوج تنگنا و ضعف انتخابی کنم ک نشه عوضش کرد.

هر کس هر بشری ک بخشی از تن واحد آدمیته،اگه کم آورده اگه خسته و رنجوره اگه محتاج جذب امید جذب محبت توجه مهر معاش عشق اعتماد انصاف و عدالت و...اگه امکانشو دارید از وجودتون سمتش سرازیر کنیم. و دعا کنیم ظرف وجودشو درست بشناسه و در ارزیابی توان خودش اشتباه نکنه و طاقت بیاره تا مرز تکامل و تکمیل ظرف و اگه لبریزه اگه حد نهایی اون بشره. اگه ابلیس کمین کرده تا لحظه ماقبل لبریز شدن اونو غافلش کنه از گنجینه رنجی که با زحمت اندوخته، ناامیدش کنه از عدل پشیمونش کنه از صبر خالیش کنه از ایمان به غیب عالم، و تشویقش کنه به شکستن ظرف همه دعا کنیم و دعا کنیم که در دم اجلشو برسونه. حتی به فاصله پلک زدن بمیر با اندوخته.. برصیصای مستجاب الدعوه هم که باشی جوری به کمین ایمانت میشینه ک دم مرگ تماااام داراییتو درو میکنه غافل شدن کار یک لحظست..

اگه هر چی دعا میکنی سکوت میشنوی اگه هرچی زجه میزنی اشک وآه و ناله و ندا و هق هق داری تو حلقومت میاد و بیرون میریزه یا تو قلبت مونده و دم به دم میسوزه از ناتوانی بیانش به عدل شک نکن عدل وجود داره و من با چشای خودم دیدمش  به عدل قسم. همه چیز این عالم عادلانست اگه سهم تو از این دنیا رنج و اشک وآه و درد و خون دله به عدل قسم این عین عدالته این عادلانه نیست ک تو خوشی این دنیا رو ببینی. خوشی سهم آدمای بی وجدان و درنده خو و انگل صفت و زالو مرامه که باید جوری تو عیش و خوشی و رفاه و بی غمی غلط بزنن ک حتی نتونن نتونن نتونن سرشونو بالا کنن بگن. آی خدا. عدلت کووووو؟؟؟؟؟خدای اونا نفس بی دردشونه عدل اونا شمشیر بیرحمی و سلطه بی انصافشونه خدای اونا جلو روشونه مال واولاد و اعتبارشونه خدای نادیده براشون کشکه یه توهم یه عفیون یه دروغ...

ولی خدای امثال تو غایبه. به چشم نمیاد لابلای همون غم واشک وآه ورنج. تو قلبت حاضر و ناظره

وتو اگه به این غیب عادل و حاکم و ناظر وحاضر حس انکار داری اگه خیال میکنی اجابت یعنی تغییر شرایط کور خوندی اونی که دعاتو میشنوه شرایطو عوض نمیکنه شرایطو بستر رشدت میکنه بهت جام بلای بزرگتر میده این بزم جامش از بلاست از ابتلابه مریضی نداری بدرفتاری نا اهلی زن و مرد و فرزند و همسایه و همکار و آشنا و غریب و همشهریت انقدر تو این روغن میچزونه ک هییچ دلبستگی به دنیا نمونه مثل یه سلاخ که گوشتو از استخون جدا میکنه باید تعلقتو به داشتن خواستن جدا کنی.

باید این زجر دایمو با انگبین شکر و حمد شیرین کنی. الحمد للله علی عظیم رضیتی. باید از این جام تلخ تا خرخره بنوشی هفت خط که باشی سیاه مست میشی سیاه مستا بدون مزه میخورن و نعره میکشن وسط میدون. مثل علی گندابی و عاقبت بخیر جون میدن بیا خودتو بفروش به قیمت داد بزن وسط میدون شب بگو منو بخر.بگو منو گرون بخربگو یه قدحی به دستم بده که بازار بت فروشا بشکنه یجوری منو تو حراج این دنیا بخر که هیییچ الماسی به گرد گزافی نرخش نرسه یجوری غبار شو که وقتی خریدنت کوه نور و دریای نور به ذرات نور وجودت نرسه ایمان بیار به خرید وفروش بازار شب و سحرخدایی ک بزمش غم،ضیافتش عطش و گشنگیه پس خریدش هم یجور خاصه خون و جونتو با بهای خودش میخره خودش میخره خودش میکشه خودش خونبها میده و. خونبها خودشه
در کوی او شکسته دلی میخرند وبس ...

 

محزونترین ادعای کمی نیست به این فکر کن که این نقش شیر هم یال داره هم دم. هم شکم. هم سر و دست وپا و مکن با پیل بانان دوستی. یا بناکن خانه ای درخورپیل دیگه از سادات حرفی نمیزنم یک نفر مرگ عزیزان هجر شهر ودیاراشک یتیم سلاخی امام و برادر.پرستاری و تهجد شب اسارت و جسارت چهل منزل شقاوت و سنگدلی دید و گفت جز زیبایی ندیدم ولی نگفت ترینم عمه سادات نهایت لقبش شد
وقتی بگی محزونترین دختر ساداتم رقیه سه ساله ک ب انسلاخ روح رسیده لابد یه افسانه ساختگیه

آروووووم باش و از جده محزونت مددبگیر

 

میخوام یه جمله تکراری و کلیشه ای بگم:قوی باش دختر !

حالا میخوام یه حرف غیرتکراری ار تَهِ دلم بهتون بگم:قوی باش دختر !!!

آروم جون و روح دعای دوم خمس عشر"مناجات الشاکین" رو چهل شب قبل خواب با وضو بخون به معناش دقت کن تیکه پاره اسم نازت بشم من درد و غمت و اندوه بنفش و سبزت به تنم نادیده و ناشناس نبینم اشکات بچکه رو بالش. اشکات الماسه..سجاده ات جای اشکه.انقدر بریز تا بند بیاد.. بوی سیب شیرین و کاهگل میاد.نفس بکش

در خلقت زن زاده شدم اما از عالم یک مردانگی ناب طلبکارم شاید در عالم بعدی ک بهش ایمان دارم این عطش سیراب شه. و زننده تر از این ممکن نیست ک زن و مرد در جنگ با همزاد خودشونند. زوجیت حقیقت فراموش شده خلقت!!!!! ما در پی هم دور هم باید بگردیم و از دوران و چرخش و درخشش ما این سراج منیر و منار و منوره تو از نادیده گرفته شدن وجودت نرنج. ببال به حس قدرتمند زنانگی نابت سربزیر ولی گردن فراز.ببال و برقص با قلب.برقص با غم و درد و آه و سوز...

میدونستی روز تولدت  وقت  ظاهر شدن گل نی هست مرز شهریور ومهر بشنو از نی تا حالا گلشو دیدی یه تاج دلبر ونازمثل خودت با هربادی  میشکنه ومیلرزه زودرنج ونازنازی..بوی سیب میدهد تنت بوی مهرمیدهد پیشانی ات موهایت  مثل زلف بلال. سجاده ات نگذارباز بماند جمعشان کن نورش را میدزدن میسپارمت به نجوای شبانه  با ماه ماهی که دارم میبینمش..

نمازشام غریبان چو گریه آغازم به مویه های هرشبانه قصه پردازم ..

کم متلاشیم کن با اعجاز کلماتت تو ساحر جملاتی تا عمق  مغز استخوانم  فرو میرود هر هجایی که می سازی مریضم میکنی بخاطر پیچیدگی حالاتت و  راز مستورت..سحر نیست  حسه یک حس واقعی چون واقعیه درکش میکنی دلی وبی پروا با تو حرف میزنم  هدفم تسخیر قلب وروحت نیست هدفم این است که ایمان بیاوری به  قدرت  قلب سوخته  به عزمت حزن  بی صدا.. مهم نیست کامیاب این خوان دنیایی نیستم مهم زیبایی شهود این ماه تنها و نقره ای این شب ارام است این هوای خنک این سکوت جذاب مهم نفس کشیدن تا عمق  ریه هاست این چیز کمی  نیست..اصلا من اهمیتی نداره هستم  یا نیستم این ملک و ملکوت صاحبی داره که خوشحال است از خلقتش.. من هم ذره ای از این  هستی ام و بقیه اش  فضولی هست که به من نیامده بگذار هر طور عشقش میکشد  داغ  بر دل بگذارد..نهایتا گاهی که کم  میآوریم پناه میبریم به یه گوشه ای به آهی به ناله ای  اشکی یه نماز و یه نیاز یا  سبک میشیم  یا برافروخته تر ازقبل..جملاتت معجزه ای به پا کرده است  در میان این  قلب محزون وسوخته وشکسته من ازاین ادبیات بی پروایت می هراسم.. کنار نزدیکترین شهید گمنام..کنار سنگ قبرش بنشین اشک بریز نورش اطرافت خیمه خواهد زد شک نکن..اگر بعد اشک لبخند مهربانانه وشیرینی بر روی لبانت  سوار شد بدان که نگاهت میکند. دیوانه ی دل انگیزی توتو آرومی وابری یه ابر سیاه وسنگین و نمور پر از رعدوبارون مثل لرزش  شاخه ی بید هستی یا باد ملایم اول مهر خاتون  دو رکعت نشسته نماز بخوان نشد یک سجده وسبحان الله کافیه نشد فقط وضو بگیر و  3 بار بگو یفعل ا.. مایشا ء بقدرته و یحکم ما یرید بعزته ملایک تا سحر برایت نماز میخوانن حالا پیشونی نورانیتو بزار به تربت سبوح قدوس رب الملایکه والروح ..یک بغل لاله  عباسی زرد وسرخ وسفید تقدیم مشامت یک بغل گل نی یک شاخه  کوکب  سرخ ..قلب من مثل قلب گنجشک است من ازآن سوته دلانم که به دل هیچ کینه ندارم..هر چیزی بهایی دارد داستان میل لیلی وشکست  ظرف مجنون ..گر درخانه کس  است  یک حرف بس  است هیچ انسانی به اندازه اونی که حزن مهمون وجودش  شده شادی رو درک نمیکنه لذت زندگی رو نمیچشه حتی  یک ثانیه از زندگی غنیمته.. جلو همه درد وزجر وحزنی که سوار قلبت میشه به  صاحب اسمت متصل شو یک جوری رفیق شو بادردهایت با ناز واطوارش مدارا کن حال من حال اسیریست که هنگام فرار یادش آمد که کسی منتظرش  نیست فکر فرار از سرش افتاد..

با مدعی مگویید اسرار عشق ومستی // مهر کردند و بر دهانش دوختند..

آن مرد درآن حیاط  که میخواست  به من غذای  حلال بدهد و من نخواستم  ناگهان غیبش  زد و من ازآن روز شدم اندوهگین ومحزون و اشکبار به دنبالش رفتم تا پیدایش کنم اما پیدا نشد افسوس که غذای پاک را از دست دادم..تو در پیاله عکس رخ یار دیده ای من بی خبر زلذت شرب مدام تو..حرفهایی گفت که منو تا عمق جانم سوزاند شایدم هم تو حرفهایی به او زدی که سربه بیابان  گذاشت..عمق پشیمانی واندوه مرا دید و گفت تو نباید می آمدی  اینجا و من حرفی نداشتم  بگویم این مکان جایگاه انسانهای سخیف هست تو پاکی و کسانی هستن از بودن تو دراینجا اشک میریزن وناراحت هستند..صاحبدلی به  دام جنونم کشیدو رفت بیگانه ای  به مسلخ وخونم کشید ورفت.. کوچه  پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد اما مرا  به عمق درونم کشید ورفت..

درایوان نجف در حرم  شاه مردان آقا علی بن ابیطالب ناگهان مردی  آمد وچادرم  را کشید و افتاد به پایم و من بهت زده گفتم آقا چرا چنین میکنی گفت خانوم نمیدونم چرا  به طرف شما کشیده  شدم دلم گفت بیایم چادرت  را بگیرم وازتو بخواهم واسطه  شی برای  شفای  بیماری دخترم که مریضه گفتم من؟؟شما که درحرم بزرگ مرد دو دنیایی از دامن ایشان بگیرید..گفت من از دامن تو میگیرم  تا به او وصل شوم..واای  رازهای من دارند  فاش میشوند..فاش  میگویم واز گفته ی خود دلشادم..

دوش  چه خورده ای  بتا فاش بگو نهان مکن  بوی  شراب میزند.. خربزه در دهان مکن باده  ی خاص وتیر خلاص نقل خلاص  خورده ای تیر خلاص میزنی. دنیای عجیبیست ودوران غریبی شاید تو حافظی شاید هم خود شعری  شاید هم خود کلماتی شایدهم خود نور..یه تجلی از نور کل بارقه ای از برق یه ذره از  زهرا یه چیکه از دریا یه ف از فرحزاد یه  سین از یاسین...باریکلا به این متن روحانی  وخاتمی واحمدی  واکبری..پر از احساس پراز طراوت  شوق شیدایی زیبایی احترام اعتقاد اعتماد عشق وشورو شعور ومعرفت وعرفان و ادراک والهام..پراز بهار.. پر از حس خوب..آخر یه روز این گریه ها سوی چشمامو میبره ..پیدات کنم حتی اگه پرپر کنی بال وپرمو محکم  بگیرم دستتو احساسموباور کنی.. باید تورو پیدا کنم هر روز تنهاتر نشی..راضی به با من بودنت حتی ازاین کمتر نشی.. نمیدانی چقدر صبورم از درون میسوزم و ازبیرون خندانم..

بعد ازاین عشق به هر عشق جهان میخندم..هر که آرد سخن از عشق به آن میخندم..روزی که از عشق دلم سوخت که خاکستر شد..بعد ازاین سوز به هرسوز جهان میخندم..خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تراست..کارم از گریه گذشته که چنین میخندم..

مرا میبینی و هردم زیادت میکنی دردم..تورا میبینم وهر دم  زیادت می شود میلم..به سامانم نمیپرسی نمیدانم چه  سر داری..به درمانم نمیکوشی نمیدانی مگر دردم..

در خرابات مغان نورخدا میبینم ..این عجب بین که چه نوری  زکجا میبینم..جلوه برمن مفروش ای ملک الحاج که تو..خانه میبینی و من خانه خدا میبینم. تویی که نور  میدی بهش؟؟؟راز این نور چیست؟مغبچه ای میگذشت راهزن دین ودل بگو داستان چیست ای بانوی مرموز محزون اینگونه مرا نگران ننما ای سیده  ی خاتون..چه از خود راضی ادم مگه از خودش تعریف میکنه..

در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم واو در فغان ودر غوغاست..

گهواره وار گاه گداری پناه  باش..گهگاه در پیاله ی چشمم تو ماه باش

هر گاه همگناه تو بودم بجرم عشق..آنگاه در قصاص گناهم نگاه  باش

گاهی به آه میشکند گیجگاه دل..هر گاه دل شکست خدایا گواه  باش

میرشکارگاه رماندم بسمت دام..زخمم ببین و قاضی این دادگاه  باش

در قتلگاه سرخ وبه گودال روسیاه ..چون شمع خانقاه چو نور پگاه  باش

جان بر گلورسید در آوردگاه عمر..آغوش گرم وتنگی ارامگاه باش

تورا باد صبا و مرا آب دیده غماز است وگرنه عاشق و معشوق رازدارانند بزم خداست جام بلا سهم سیاه مستان چراغ خونه وچراغ  مسجد بفدای چشم مستشون مسکین ویتیم واسیر ساقی و لب تشنگی.. سرخم می سلامت..گاهی نمی شود که نمیشود که نمیشود..صبر این نیست که تحمل کنی تا به مقصود دلت و ذهنت برسی..صبوری یعنی زمان  بگذره تا مقصود الاهی برات آشکار بشه در زمانی خارج از تصورو خیال درجایی غیر منتظره..

شبت  به سیاهی چشم حورالعین صبحش به سپیدی بال جبرییل امین..ای رند  شوریده ای ماه  هزار تکه شبت پر از صدای ساحل.. پیر مغان  جزای عمل زود میدهد چون توبه کرده ام به خمارم عذاب کرد..الم یعلم  بان الله یری؟آیا نمیدانی که خدا بیناست..آیا خدا برای عبدش کافی نیست..اوست که میداند رسالتش را به که بسپارد..اوست که به ذات صدر آگاهی دارد و به خاصیت درد و به حال دردمند..

بوی نور میدهی بوی حور..بوی دختر پاک وصبور..بوی نان برشته و داغ تنور.. بوی برف و بوی کافور..بوی گاه و خاک نمور..بوی سیب و گلاب و انارو انگور..بوی شمس تبریزی ..بوی راه دراز ودور..سلام مرغ آمین ووشباهنگ و هما و مرغ حق و مرغ  سحر..میگن مرغ آمین دعاهای بندگان رو ازشون میگیره و به ساحت الهی تحویل میده لطف و رحمت و نظر تمام نشدنی پروردگار و صبر جمیل و اشکهایی پاک و چون مروارید را به آن  بنده ارمغان میدهد..مرغ سحر تویی..مرغ منزه از دغل..دانی که چرا خروس سحری همی کند نوحه گری..یعنی که نمودند درآیینه ی صبح کز عمر شبی گذشت وتوبیخبری ای نور دیده..همای محزون سعادت  ،مرغ نغمه سرای سحر..مرغ مستجاب  الدعوه حق..سیمرغ  عطار..عنقای پر به عرش ساییده ودیده آنچه خلق نادیده  تو در حصار نامرئی نشسته ای قدر مجموعه ی گل مرغ سحر داند وبس..تو مرغ حقی همای سعادتی طوطی شکر شکنی..همنشین با لسان الغیبی.. انگار داری پوست می اندازی یک تحول  روحی..یک شهود نو یک رشد برتر.. زمان همه چیز را  به تعادل می رساند..

این روزها حال خوش کیمیاست هر کس یکجور گرفتاره دست به یقه  با روزگار غداره..

تو سیاه  مست ورندی وفراخ چشم وخوشرو...من بینوا غریب و خل و وبوالفضول و پررو

تو پراز نوشته هایی پر ناله های محزون..من بیسواد ونادان چو کلاغم و تو چون  قو

تو پرازشعورو شعری پری از طراوت گل..من اگر بداهه گویم تو ترانه و غزل گو

توشبیه عطر سیبی و پراز سکوت اما..من بی نصیب از سیب پر از صدا و بدبو..

 

 

دلتنگی های تمام نشدنی..

حرف اول:چه روز غم انگیزی بود برام امروز برعکس روز چهارشنبه که خیلی خوب بود..امروز بازم حال بدی داشتم ودردشدید پرستارم نیومد رفته بود شهرستان و من به شدت ناراحت  شدم..اعصابم خورد شد..حداقل هرماه یکبار باید ببینمش..آه خدایا این عشق ودوست داشتن آخرش به عالم سمر خواهد شد ومرا رسوا خواهد کرد..تا کی باید تحمل کنم..هنوز نتونستم برم روانشناس ..گفتم ازاین به بعد خواستی بری جایی اول باید بیایی داروهای منو بزنی بعد بری..و عکس خنده گذاشتم..گفت دیروز میگفتی میومدم..دیگه شرمنده منم گفتم خب من دیروز حالم اینجوری بد نبود..گفت خب پس تا دوشنبه اگر دیدی باز خوب نشدی بگو بیام..ولی من تا دوشنبه خوب میشم..دیگه رفت ماه  بعد..کلی گریه کردم..اصلا دیدنش منو  یک ماه  شارژ میکنه..

حرف دوم:از طرفی هم یه ده روزی میشه رضا هم رفت از اون واحدی که من هستم..حرف زدن با رضا هم حالمو خوب میکرد..حالا نه دیگه رضا رو دیدم و نه حسین  رو...خیلی  حالم بده..

حرف سوم: یه نفرو پیدا کرده بودم شاعر بود .. باهاش یه 5 تا از شعرامو باهم ویرایش کردیم امروز خداحافظی کرد ورفت..و کار منو نیمه تمام گذاشت به شدت از دستش ناراحت شدم نمیدونم اینجارو میخونه یا نه..ولی اصلا کارش درست نبود..کسی هست به عنوان شاعر باهام توی واتساپ تو ویرایش شعرهام کمک کنه؟؟؟

پست رمزدار

پست رمزدار

ادامه نوشته