ده حرف مختلف 2

حرف اول:بالاخره اربعین رو رفتیم قم هوا به شدت گرم بود و شلوغ واقعا قابل تحمل نبود انگار کربلا بود قربون بی بی برم حسابی زیارت کردیم گرچه کلی دردسر وسختی کشیدیم ولی خب می ارزید بالاخره مسافرت مخصوصا زیارتی سختی هم داره ازش خواستم تا اخر سال زیارت برادرش رو نصیبم کنه چون واقعا دل تنگ آقا علی بن موسی الرضا هم هستم همیشه میگم خدایا زندگی ما رو و عمر ما رو با زیارت اهل بیت سپری کن ..تو حرم با یه خانومی آشنا شدم من تو حال خودم بودم و زیارت میکردم بهم گفت شما از کربلا اومدی؟؟گفتم نه گفت چرا اومدی اصلا چهره ات و وجناتت نشون میده از کربلا اومدی گفتم قسمت نشد امسال برم خادم حرم بودن و نزدیک به یک ساعت با هم حرف زدیم ولی.من سالها پیش هم با یک خادم آشنا شدم شماره همو دادیم بهم اون 3 بار از من پول خواست من دوبار دادم اما دیگه دیدم داره همینجور ادامه میده دیگه ارتباطمو باهاش قطع کردم حالا این خانم خادم هم یکجورایی حس کردم دنبال پول هست و خب وقتی نزدیک به یک ساعت مشکلاتشو برام تعریف کرد مغزم داشت سوت میکشید منم باهاش ابراز همدردی کردم دیگه از وقتی برگشتم 3 بار زنگ زده ونتونستم صحبت کنم میگفت میتونی دنبال خیر باشی..واقعا اینکار از من برنمیاد:(

حرف دوم:صفر هم داره تموم میشه انشاء ا..تونسته باشیم حق عزاداری ها رو ادا کرده باشیم..خدایا همه امونو عاقبت بخیر کن ما رو از مجالس عزاداری امام حسین هیچ وقت دور نکن محبت هل بیت مخصوصا اباعبدا..رو همیشه در قلبمون نگه دار و بیشتر هم بکن و محرم وصفر سال آینده را هم ببینیم

مامانم دوماه محرم و صفر رو تو محله امون روضه میشه میره شرکت میکنه خانوم همسایه گفته دختراتم بیار اونارو چرا نمیاری..انگارد ختراش 20 سالشونه بیکارن به مامانم میگم بهش میگفتی ..دخترامو خونه پیدا کردم چشم میگم میان بعدشم هر دختری میره به این مجالس دنبال شوهره تو این مجالس و تواین دوماه محرم وصفر کلی دختروپسر ازدواج میکنن و نشون میشن کلا اینجور محافل برای اینجور کارها بیشتر برپا میشه خب وقتی من میدونم فرجی برای من نیست واسه چی بیام..روضه امم همون خونه خودم میخونم و خودم مجلس عزاداری دارم ..حوصله ی نگاههای تحقیر امیز رو ندارم..

حرف سوم:ما یه قسمتی داریم تو شرکت به اسم نظام پیشنهادات و انتقادات که 12 عضو برتر و فعال داشت منم خیلی دوست داشتم جزو اون 12 نفرباشم از سال 1400 شروع کردم به پیشنهاد دادن نزدیک به 83 تا پیشنهاد دادم که 53 تاش قبول شد و بالاخره یک ماه پیش منم شدم جزوه نفرات برتر و فعال و اسمم رفت داخل اون 12 نفر خیلی خوشحال شدم برای خودم مدت تعیین کرده بودم که تا شهریور 1402 باید وارد این 12 نفر بشم که حتی زودتر هم وارد شدم..توی ارتقا و حقوق خیلی میتونه موثر باشه همین نظام پیشنهادات هم به صورت سکرت گفته من قراره برم روابط عمومی از 1 مهر، گفته هنوز به هیچ کس نگووو اصلا باورم نمیشه یعنی منم میتونم برم به واحدی که دوست دارم بعد 12 سال انتظار...عاشق روابط عمومی هستم روابط عمومی ستون هر اداره هست..توکل به خدا ..دیگه منم از لحاظ محل کارم به آرامش فکری برسم ولی نظام پیشنهادات هیچ وقت یه حرفی رو الکی نمیگه فقط لحظه شماری میکنم این چند روز هم تموم بشه ..راستی اگه شما هم پیشنهادی انتقادی برای شرکت توزیع برق دارید بگید .

حرف چهارم :این تهیه کننده برنامه همش داره باهام لج میکنه من میگم من از ساعت 3و نیم به بعد میتونم بیام یا 4 به بعد من نمیتونم هر هفته دوساعت ونیم مرخصی بگیرم میگه ساعت یک ونیم باید استودیو باشی ضبط برنامه از ساعت 3 شروع میشه تا همه جمع بشن و گروه و ضبط اماده بشه یک ونیم ساعت طول میکشه تابستون هم که میرفتم ساعت یک ونیم تا 3 حتی گاهی تا سه ونیم ول بودیم و گروه صحنه رو اماده میکردن وخیلی ها هم 3 میومدن خسته کننده میشد خب کارگردان قبول میکنه اما این تهیه کننده داره لج میکنه میگه ازاول باید به این موضوع فکر میکردی منم گفتم خب من ازاول به کارگردان گفته بودم که من بعد 15 شهریور ساعت 4 تعطیل میشم اونم گفته بود ما یه برنامه تورو نمینویسیم یا از برنامه اول نصفش مینویسیم و خب منم یه اشاره ای به تهیه کننده کردم که کارگردان اینجوری گفته و دیگه حرفی نشد..حتی تهیه کننده زنگ زده به مدیرمون هم صحبت کرده که من روزهای سه شنبه برم استودیو ساعت یک ونیم ایشونم قبول کردن ولی برای اون چه فرقی میکنه مرخصی های من میسوزه ..و اگه مرخصی واجبی داشته باشم دیگه بهم مرخصی نمیدن ..یکیشونم گفت استعفا بده گفتم وااای چه حرفیه کارمند رسمی شرکتم 12 سال هست کار میکنم البته شوخی میکرد اما خیلی شوخی بی مزه ای بود واقعا ..دیگه بابت این بحث وصحبت ها تهیه کننده ناراحت شده و دیروز بهم پیام داد و گفت تو توی ارزیابی ضعیف بودی به همین خاطر تا یک مدتی برات متن نمینویسیم ..تو هم برو راحت به کارهای اداره ات برس..خیلی ناراحت شدم..زنگ زدم به عروسک گردان و کارگردان اونا چیزی نمیدونستن..دیگه به هرحال تجربه ی خوبی بود ودوستان خوبی هم پیدا کردم..این تهیه کننده اصلا ازمن راضی نبود هر جور اجرا میکردم ازم ایراد میگرفت اما کارگردان راضی بود اگه بتونید برید برنامه سلام اوشاقلار رو ببینید مال برنامه ارومیه است از طریق تلوبیون صداپیشگی نبات..دیالوگ های من کمه..بداهه میگم میگن چرا گفتی نمیگم میگن چرا ساکتی واقعا نمیدونم چکار کنم دیالوگامم خیلی کمه و مجری بیش از اندازه صحبت میکنه..وسط حرفشون میپرم میگن چرا پریدی نمیپرم میگن بگووو خاله خاله منم یه چیزی بگم ..مجری هم که کلا با من نه حرف میزنه و نه روی خوشی به من نشون میده..من کنار فیلمبردار نشستم دیگه باهم گاهی صحبت میکنیم خیلی با هم جور شدیم و میگیم میخندیم تا خسته نشیم و انرژی داشته باشیم برای ادامه کار برگشته به من میگه خیلی بگو بخند میکنی با مردا ..میرن گزارشت میدن..گفتم برن گزارش بدن نونم ازاینجا میاد آبم میاد من به اینکار علاقه دارم مگه دارم چکارمیکنم همه میگن میخندن خلاصه به من گیر 3 پیچ داده ..خلاصه فعلا تا اطلاع ثانوی صداپیشگی نبات به حالت تعلیق دراومده حس میکنم دنبال یه صداپیشه دیگه باشن اما این لطمه میزنه به برنامه..واقعا در کنار بچه های ناز بودن انرژی میده به ادم بعضی ها خیلی دوست داشتنی هستن

حرف پنجم:ساعات کاریمونم که برگشته ساعت هفت و چهل وپنج تا 4 دیگه میرسم خونه 5 میشه عصر سخته ولی به تعطیلی 5 شنبه اش می ارزه..از ساعت 6 خلاص شدیم همیشه دیر میرسیدم دو سه دقیقه آخر ماه جمع میشد 1 ساعت میشدساعت 6 صبح ها خوابمون میومد الان ساعت 4 شدیم از ساعت 2 خوابمون میاد دیگه رمق نمیمونه برامون اما نظر سنجی کردم اکثرا میگفتن 6 خوبه وقتی 1 میرن خونه خیلی بهتره والا تا میایی به وضعیت عادت کنی دوباره ساعت کاری رو عوض میکنن کلا موش ازمایشگاهی هستیم ..توخونه هم همه امون سرما خوردیم منم با این حالم رفتم سرکار ..دیگه فکر کنم 2 ملیون فقط دادیم به دوا ودکتر..الان که دارم اینارو مینویسم بی حالم و بی اشتها ..

حرف ششم:چند وقت پیش رفتم برای تعویض شناسنامه ام از یکی از پست بانکها که فقط اونجا انجام میداد کارت ملیمو خواست با شناسنامه ام دادم بهشون بعد عکس خواستن گفتن عکست مال کی هست منم گفتم یک سال پیش و گفتن نمیشه گفتم عه چرا گفتن عکس باید جدید باشه اح من چه میدونستم عکس باید جدید باشه خواهرم عکس یکسال پیششو داده بود گفته بود ده روز پیش انداختم گفتم به منم میگفتی گفت یادم نبود حالا کی حوصله داره بره عکس بندازه از طرفی هم 6 تا عکس 200 هزار میشه.. از یه طرف دیگه کارت ملیم رو پس ندادن حالا هرچی میگم بابا کارت ملیم موند اینجا دختره میگه من بهت برگردوندم میگم نه بابا ندادی من میگم ندادی اون میگه دادم حالا کلی تو دردسر افتادم نه شناسنامه ام تعویض شد از طرفی هم کارت ملیمم گم کردم مگه درخواست کارت ملی کردن هم به این سادگی هاست..3 سال طول میکشه بهت بدن..

حرف هفتم:هنوز کسی رو برای نوشتن پایان نامه ام پیدا نکردم ..چند روز دیگه کلاسهامون شروع میشه این ترم ناجور افتاده کلاسها من فقط برای 5 شنبه میرسم برم..ترم های قبل بیخودی خودمو میکشتم برسم به کلاس بیشتر دوست داشتم مطلب جدید یاد بگیرم اما دیگه امسال فکر نمیکنم بتونم به کلاسها برسم..زیاد هم خودمو اذیت نمیکنم..کسی میتونه درمورد پایان نامه کمکم بکنه؟؟..دلم میخاد ارشد ادبیات هم بخونم..وااای ادبیات شعر ..یادگیری بیشتر تو این حوزه اصلا تو خون ورگ منه ..من باید به این هدفم هم برسم ارشد ادبیات شایدم بعدش دکترای ادبیات زگهواره تا گور دانش بجوی مصداقه منه..

حرف هشتم:من یه مشکل جسمی دارم ..رفتم از بهزیستی اقدام کردم و درخواست دوسه سال سابقه ی کاری کردم شاید بتونم زودتر بازنشسته بشم حالا منتظرم ببینم قبول میکنن..بابام میگه اگه قبول کردن فعلا نده به اداره یکهو برات مشکل ساز میشه اخه این مشکل جسمیم دیده نمیشه و اداره نمیدونه منم گفتم من کارمند رسمی هستم چی میخاد بشه بعدشم اداره نابینا میاد اونیی که پاش میلنگه میاد بعدشم نامه ارو نگه دارم برای ده سال دیگه اونوقت اعتبار نداره همه تلاشهام بر باد میره ..حالا ببینم چی میشه..اصلا ببینم میدن نمیدن..

حرف نهم:تو حرم حضرت معصومه صحن اصلی کلی مزار شهداست تو اتاقکهای کوچیک شده پاتوق دختر پسرهای جوون. و کم سن وسال ودانشجو . دخترا با کلی ناز وعشوه میان اونجا..خیلی حالم بد میشه ..بیشتر شده جای شوهر پیدا کردن انگار ازد ماغ فیل افتادن آسمون دهن باز کرده فقط اینا اومدن به این دنیا ..تو یه اتاقک هم یه جا هست قبر پروین اعتصامی هست هیچ وقت نشد برم اونجا همیشه اونجا بسته هست نمیدونم چرا ..اتاقکهای شهدا رو میشه زیارت کنیم ولی اتاقک پروین اعتصامی همیشه بسته است واقعا چرا کسی رو هم پیدا نکردم بپرسم خیلی دوست داشتم یکبار برم داخل اتاقک شما میدونید چرا بسته است؟؟.. یک جلد از کتابم روهم تقدیم کتابخانه ی حرم کردم ویک جلد هم به آستان مقدس دادم و بررسی میکنن اگه قبول کردن ازم میخرن نه که هیچی البته گفتن شعر رو زیاد خریداری نمیکنیم دیگه آب پاکی ریخت تو دستم..

حرف دهم:مخاطب خاصم کجایی؟؟میخونی اینجا رو ؟؟؟؟دلم برات تنگ شده تو دلت برای من تنگ نشده؟؟؟

ده تا حرفم تموم شد اما یه حرفم مونده بود اینم موند حالا دفعه بعد اگه یادم بود میگم ..

ده تا حرف مختلف..

حرف اول:والیبالیستهای کشورمون به همراه 18کشور آسیایی نزدیک به یک هفته است مهمان شهرمون هستن مدتی بود شهرو مردمانش مرده و بی انگیزه بودن حالا با حضور ورزشکاران مخصوصا کشورمون وبا بردهای شیرینشون خوشحالی وانرژی به شهرمون آوردن برای بازی ایران وپاکستان میخواستیم بریم سالن نشد منتظر موندیم بازی تموم بشه و بریم هتلی که ورزشکارا هستن خیلی شب باحالی بود سال 97 بود فکر کنم برام تداعی شد که همه بازی های ایران رو رفتم سالن البته اونوقت آسیایی نبود جهان بود لهستان و کانادا وروسیه واقعا مردم ارومیه تماشاگران باحالی هستن ..این چند شب حرمت ماه صفر شکسته شده کاش بازیها بعد محرم وصفر بود نمیشد یه تصمیم کلی هست فقط مال ایران نیست منم قاطی این شادی ها شدم آخرین بازی مال ایران و ژاپن خواهد بود بازی نهایی احتمالا اینو برم تو سالن حالا ببینم چی میشه خیلی باحاله سالن اوه صدای جیغ وهوار سالن رو منفجر میکنه ..

حرف دوم:بالاخره پروپوزالم تایید شد با هزار بدبختی امروز وفردا باید به فکر پایان نامه ام باشم برای پروپوزالم چند نفری که پیدا کردم گولم زدن فقط پولمو گرفتن خلاصه بعد سه ونیم ماه تموم شد و تایید شد پایان نامه امو باید یکی بنویسه خودم اصلا وقت ندارم

حرف سوم:اربعین رو میخوام برم قم همراه با خانواده یادش بخیر پارسال رفتم پیاده روی با داداشم اما خیلی بلا سرم اومد اسم پیاده روی که میاد بدنم میلرزه فعلا یه چند سالی شاید نرم ..از اداره خواستم برام مهمانسرا بدن اونم که نشد 4 سال پیش تونستم مهمانسرا بگیرم مامانم خیلی بهش خوش گذشته بود وبهم گفت فاطمه منو بردی مکه اوردی این برای من کافی بود از یکماه پیش درخواستمو دادم اما نشد که نشد حالا نمیدونم میتونم جا پیدا کنم یا نه ..هزینه جا هم بالاخره میشه غوز بالا غوز..

حرف چهارم:همچنان میرم استودیو برای اجرای برنامه سلام اوشاقلار(سلام بچه ها)تا ساعت هشت ونیم شب ..یکی از فیلمبردارهامون مجرده وهمه اصرار میکنن ازدواج کن اونم میخاد ازدواج کنه به منم میگن از ادره ات براش دختر پیدا کن طبق معمول من این وسط دیده نمیشم من هیچ جا دیده نشدم..نه دانشگاه نه محله نه خیابون نه اداره نه استودیو نه ..هیچ جا..دختری که نامرئی شده..37 سالشه و هیچ وقت خواستگاری نداشته..هعییی..برای برنامه هم شعر ترکی کودکانه نوشتم اولین بار هست شعر ترکی میگم و البته کودک تهیه کننده که خوشش اومده حالا ببینم کارگردان خوشش میاد..

حرف پنجم:شاعران آئیینی شهرمون رو برای شعر خوانی دعوت کردن از طرف وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامی جلسه خوب ومفیدی بود نزدیک به 3 ساعت طول کشید ومنم یکی از اشعارمو که برای بی بی رقیه خاتون نوشته بودم رو خوندم با صدای رسا و شمرده شمرده چنددقیقه مونده به پایان برنامه بلند شدم برم چون کم مونده بود والیبال پخش بشه میخاستم سوار آسانسور بشم که یکی از شاعران دیدم دنبالم میاد و بهم گفت شعرت خیلی عالی ودلنشین بود خیلی به دلم نشست افرین میشه یه جلد از کتابت رو داشته باشم گرچه کتابهام به فروش نرفتن وگذاشتمشون رو طاقچه ولی نمیتونستم بهش نه بگم اگر جوون بود نه میگفتم اما از شعرای با تجربه ی شهرمون بودن و من چون عجله داشتم حتی فرصت نشد امضا کنم کتاب رو ..چقدر عجله داشتم برای چاپ کتابم چقدر خوشحال بودم نزدیک به 70 جلد از 250 جلد رو هدیه دادم و 60 جلد هم فروختم..چند تا کتاب هم توی ذهنم بود بنویسم اما دیگه نه ..تمام ادارات شهرمون نامه دادم ودرخواست خرید کتابو کردم حتی اداره خودمم نگرفت..حتی همکارام :(

حرف ششم:برادرم خسرو رو دیدید داداش من وزندگی ما همونه..یه غده ی سرطانی..به دکترش میگیم داروهاش اثر نداره بستریش کنید میگه نمیشه..داروها انگار میره لای جرز دیوار..هر چی سنش میره بالاتر وضعش خرابتر میشه دیگه آبرو برامون نمونده تو محله وهمسایه ..واقعا رومون نمیشه به همسایه ها نگاه کنیم..مامانم مثل بچه تروخشکش میکنه طفلی یکی میخاد به مامانم برسه ..این غده سرطانی خونه ما این کابوس زندگی ما هیچ وقت خوب نمیشه هر روز براش ارزوی مرگ میکنیم یا برای خودمون..

حرف هفتم:مدتیه ماهیچه های پام درد میکنن طوریکه گاهی اوقات راه رفتن برام مشکل میشه تقریبا یکماهه گفتم خوب میشه نشده احتمالامجبور بشم برم دکتراز بس تواداره کارم سنگینه

حرف هشتم:من یه مشکلی دارم و میخام از بهزیستی برای خودم یه کارت بگیرم و سابقه الان 11 سال هست سابقه ام و اگه بهزیستی دوسه سال هم سابقه بده خیلی خوب میشه...فعلا دارم مدارکمو تکمیل میکنم توکل بخدا

حرف نهم:یک هفته مونده بود به ماه محرم یه تبلیغ دیدم توی یکی از گروهها که موکب حقوقدانان برپا خواهند کرد وکلا میان برای پاسخگویی و از حقوقدانان دعوت به همکاری میشه..اونی که مثلا بانی این موکب بود اومد اداره اتاقم یکساعت صحبت کرد کلی ازخودش تعریف کرد منم که سرم درد میکنه برای اینجور کارها خلاصه تو خونه هم گفتم و اون آقا میگفت ادارات کمک میکنن هم مالی هم مادی دیگه چی بگم منم هر چی میتونستم دادم 2 ملیون پول و کلی وسایل خونه گفته بود فردای عاشورا وسایلاتونو پس میدیم اما امروز که دو هفته مونده اربعین هیچ کدوم از وسایلام به دستم نرسیدن دیگه خانوادم بهم اعتماد نمیکنن کلی ازم ناراحت شدن هر چی به طرف پیام دادم زنگ زدم بی فایده بود رفتم دانشگاه پیام نور تبیلغات اسلامی وگفتم به یه کلاهبردار مجوز موکب دادید از هیچ جا هیچ نتیجه ای نگرفتیم خلاصه دیگه شنبه ازش شکایت میکنم ..به شدت دلم رو شکسته هر روز بهش لعنت میفرستم مثلا مداحه ..دیگه چاره یای جز شکایت ندارم..پیش خونواده ام خیلی بد شد واقعا..

حرف دهم:اوه خداروشکر خیلی وقته میخاستم اینجا رو بروز رسانی کنم یا حوصله نداشتم یا وقت نمیشد..و یکی هم اینکه چون مخاطبی نداره انگیزه ام رو از دست میدم البته میدونم دیگه وبلاگ خواننده ای نداره..

نقد فیلمهای مصلحت وبرادران لیلا

بعد از مدتها اون یکی وبلاگم که درمورد نقد فیلم هست بروزرسانی شد گرچه خواننده ای نیست اما خب بازم اعلام میکنم درصورت تمایل اونجا رو بخونید و اگر نظری داشتید مشتاق خوندنش هستم..

نقد فیلمهای مصلحت وبرادران لیلا

www.sinema.blogfa.com

من واین چند روز

حرف اول :خدا روشکر این امتحانم خوب شد وقتی داشتم میرفتم سر جلسه از استرس رگهام بی حس بودن..ولی خب خلاصه سوالها رو دیدم و خوب بودن احساس میکنم امتحان قبلیمم بد نباشه...تا ساعت 7 هم استراحت کردم و تا الان داشتم به گلها و باغچه ام رسیدگی میکردم..گلهام خیلی زیبا شدن ..دیگه ازاین به بعد فرصت بیشتری خواهم داشت بهشون رسیدگی کنم..محصولات باغچه امم دارن به بار میشنن وای نمیدونید من چه کیفی میکنم آخه انگورهای آویزون از دیوار حیاط..گلابی ها ..گیلاسها ..خیار وگوجه وفلفل دیگه چی بگم براتون..

حرف دوم:کتابهامو دوتاشو دادم به همکار آقا دوتاشم میدم به همکار خانومم 3 تاشم دادم به استادام البته به استادهام دادم به امید اینکه یه نمره ای بدن بهم گرچه من خودم نمره امو میگیرم و این ترم هم معدل الف میشم..

حرف سوم: دو هفته ای میشه برای رادیو اجرا نداشتم امروز که سالروز شهادت شهید دکتر علی شریعتی بود بعد نوشتن این پست میرم درمورد ایشون هم تو پیج های مجازیم وهم تو رادیوی مجازی مطلب بزارم..در ادامه مطلب هم اشاره ای خلاصه به زندگی ایشون کردم حوصله داشتید بخونید ایشون از نویسندگان مورد علاقه ی من هستند..

حرف چهارم :امتحان بعدیمم چهارشنبه است زبان هست زبانم تو ترجمه خوبه اما تو مکالمه صفرم..فردا شروع میکنم..

حرف پنجم: کم کم دارم خودمو اماده میکنم برای جشن عید غذیر خم..میخام حسابی برای مولای دوست داشتنیم سنگ تمام بزارم..

حرف ششم:از برنامه های دیگه سینما و شروع مجدد خطاطی و کار روی کتاب بعدی..

حرف هفتم:خیلی نگران بودم که شرایطم برای امتحان دادن جور نشه بخدا گفتم خدایا فقط یکهفته این رئیسم منو اذیت نکنه مشکل مرخصی هام که حل شد ساعت 1 تعطیل میشیم وامتحانای ما ساعت 2 هست روز شنبه رئیسم نیومده بود از همکارم پرسیدم گفت رفته مشهد یک هفته ده روز نیست یعنی دعام حسابی برآورده شد حتی یک روز هم مرخصی گرفتم برای امتحان امروزم اگه رئیسم بود نمیتونستم..یعنی همه چی جفت وجور شد..

حرف هشتم:مخاطب خاصم بیشتر برام حرف بزن..

تو مثل آیه های راه گشایی برای من ..دراین راه مغیلان راهنمایی برای من.

ادامه نوشته

امتحانمو گل کاشتم..

امتحانمو بد دادم اینم نتیجه 3 شب بیخوابی..اصلا حتی میترسم قبول هم نشم یه امتحان 3 واحدی واای کلا اعصابم خورد شد ..انصافا درس سختی بود یه سوال رو کلا عوضی نوشتم پیام دادم به استاد که یه کمی در نظرمون بگیره حداقل قبول شیم..الان اصلا انگیزه ندارم امتحان بعدی رو بخونم..اح ..

گزارش کوتاه

یک گزارش کوتاه بدم از وضعیت خودم در این هفته(عجیبه که فرصت کردم بازم بنویسم خودم تعجب کردم )

حرف اول:ساعات اداری بالاخره تغییر کرد 6 صبح تا 1.. البته اگه اضافه کاری نگهمون ندارن:( خب از اینور سخت شد ولی ازاونور خوب شد..شب هم فکر کنم ساعت 11 باید خاموش بشیم دیگه..فعلا این دو روز تعطبلاتو عشقه گرچه باید درس بخونم..

حرف دوم: پروپوزالم خداروشکر بالاخره تایید شد..نفس راحت کشیدم..بعد امتحاناتم شروع میکنم به نوشتن پایان نامه

حرف سوم:امروز رضا بهم زنگ زد سرکار بودم نمیتونستم بگم بعدا صحبت کنیم چون میخواستم صحبت کنیم دیگه هم کار کردم وهم باهاش صحبت بعد ده دقیقه صحبت کردن حرفاش رفت به سمت یکسری مسائل ناجور و روابط با خانمش حتی لحن صداش هم عوض شد ..منم داشتم پشت تلفن از خجالت آب میشدم همش میخاستم بحثو عوض کنم اما این باز میگفت ..بچه نیستی که این حرفها هم عادیه از چی خجالت میکشی..واقعا نمیدونستم چی بگم..هعییی اینم از رضا..بدم اومد از حرفاش خوب شد همکارم اومد اتاقم و منم به بهانه ی اون قطع کردم.. فکر میکنم دیگه نخام باهاش حرف بزنم..اصرار کرد برو باشگاه برات برنامه بدم ..یه مشکلی دارم درمورد اون پرسید گفت ببرمت دکتر..واقعا نمیفهمم ..متاهله چرا داره خودشو به من نزدیک میکنه..یعنی با خانومش مشکل داره؟ اون حرفای رابطه با خانومش الکیه؟؟مغزم هنگ گرده..

حرف چهارم:رادیو هم خوب داره پیش میره و مدیر گروه ازم راضیه ..انشالله بتونم به اجرای صدای استانی هم برسم..

حرف پنجم:قرعه کشی وام قرض الحسنه فکر کن بین هزاران نفر..من شدم نفر هفتم و تا اخر این ماه 30 ملیون میدن بهم اونم جزو بدون ضامن ها هستم پولی نیست ولی بازم خداروشکر..کلی برنامه ریختم براش البته بعد امتحانا...وایییی حس امتحان و درس خوندم ندارممممممم...

(نطرات بسته است در این پست)..نظرات پست بعدی باز است:)

مخاطب خاصم:توروخدا برام بازم بنویس سکوت نکن دارم زجر میکشم بخاطر سکوتت نامرد..

سخن از همه جا ..

حرف اول: یه چند تا خبر خوب دارم. بعد از 5-6 ماه استرس و کار روی کتابم والبته 1 سال هم طول کشید این مجموعه رو خودم یه سروسامانی بدم بالاخره مجموعه ی شعرم نصیب من از سیب به چاپ رسید و قراره 5 شنبه یا جمعه کتابها به دستم برسه و دومین کتابم هم آماده هست نوشتم فقط باید ویرایش بشه و بره برای طرح جلد و چاپ و انشاء ا.. میخام تا اربعین چاپ بشه ..حالا باز هر چی قسمت باشه و از تیر ماه هم سومین کتابم رو هم که مد نظرم هست رو شروع کنم به نوشتن و دیگه کی تموم کنم وکی چاپ نمیدونم..البته باید شروع به نوشتن پایان نامه ام هم بکنم بعد از تموم شدن امتحاناتم

حرف دوم: یک رویدادی در استانداری شهر ما برگزار شده بود با اسم رویداد زرسا در خصوص جوانی جمعیت هست با اختصار زن رسانه سلامت ایران که یکسری موضوعات داده بودن وبا نحوه شرکت خب منم یک موضوعی رو انتخاب کردم و شرکت کردم و دعوتم کردن برای شرکت در مراسمشون جزو نفرات برتر نشدم کلا نفرات برتر جزو اشخاص معروف وشناخته شده بودن قشنگ معلوم بود افراد عادی ومردم معمولی نبودن..ولی خب همینکه دعوت شدم خودش کلی بود با همون افراد سرشناس نشستم خیلی خوب بود گرچه تو اداره با رئیسم بخاطر شرکت دراین مراسم بحثم شد بهش میگی مرخصی بده انگار میخوای جونشو بگیری میگه 5 شنبه جمعه چرا نمیایید..آخه بنده خدا مگه ما ادم نیستیم..یا در چشم شما رباتیم..نه که خودش شب و روز اداره هست برای همون..البته شرکت کننده های اونجا میگفتن ماموریت بنویس ولی تو اداره بهم اجازه ندادن ماموریت بنویسم

حرف سوم: یه مسابقه کتابخوانی حرم مطهر رضوی هم شرکت کرده بودم اونم که جزو نفرات تشکر شدم ..یعنی یه لوح میفرستن و جزو اون نفرات اصلی نشدم..که خیلی جوایز خوبی داشتن..حیف شد اما کتابش ارزش خوندن داره کتاب تنها گریه کن از زبان مادر شهید محمد معماریان ..

حرف چهارم:خواهرم دکترا قبول شده بود اما تو مرحله دوم یزد قبول شد اونم آزاد خب دیگه منصرف شد و داره میخونه برای وکالت ..حالاببینیم قسمت چیه..منم که بالاخره بعد یکماه کار روی پروپوزالم تمومش کردم وفرستادم به استاد راهنما یعنی من 3 کیلو وزن کم کردم برای نوشتن پروپوزال پایان نامه رو باید بدم بیرون بنویسن کار من نیست واقعا البته بازم شک دارم بدم بیرون میگم خودم بنویسم به نفعمه تابستون رو فرصت دارم ..وقت نمیکنم ساعت 6 میرسم خونه دیگه رمق ندارم..من همین بتونم این 3 ترم رو هم بخونم شاهکار کردم..البته میخوام بعد این ارشد برم ارشد و دکترای ادبیات..وای ادبیات منو جلا میده ..روح وجانم رو نوازش میکنه..غوطه و غرق میشم در ادبیات وشعرو نویسندگی..خدا کنه بتونم

حرف پنجم:من اهدافم 3 تا هستند کوتاه مدت که یک ماهه هستند میان مدت 6 ماهه و بلند مدت یکساله ..برای هر 3 تاشون هم مینویسم چکار خواهم کرد تقریبا 2 ساله اینکارو میکنم و به همشون هم رسیدم شایدم 80 درصد..و این خیلی خوبه

حرف ششم:باغچه امم رسیدگی کردم گوجه و فلفل و سبزی کاشتم وااای عاشق این باغچه ی کوچیکمم گلدونهای شمعدونی وحسن یوسف و نازپری و قاشقی و عنکبوتی و خیلی های دیگه ..دارن دلبری میکنن برام..قربونشون برم..پیچک امین االدوله ام سرتاسر گل شده، حیاطمون پر از گله..گلهای رز باغچه ام باز شدن یکی سرخه یکی زرد ..یدونه بادام وحشی و ( ) کاشتم البته اینو دم در خونه کاشتم..درخت مو پر از انگوره از حیاط و داربست اویزون شدن اصلا یه حیاط رویایی دارم...میخام یدونه هم ازاین تخته ها بگیرم با فرش بندازم روش..حیاطمون کوچیکه بخاطر این باغچه ولی جا هست برای یه تخته ی کوچیک..درخت گیلاس وگلابی وااای...هوس کردم دوباره برم باغچه امو ببینم..ولی درخت گوچه سبزم نیاز به پیوند داره گفتم بیان پیوند بزنن..وقتی پاییز وزمستون این باغچه ی خوشگلم پژمرده میشه دلم میگیره میخام همیشه سبز باشه باغچه ام ..

حرف هفتم:از اداره میخوان روز جمعه ببرن کوهنوردی سه سال پیش رفتم حسابی خوش گذشت سر به سر هم گذاشتیم یعنی تا یکماه شارژ بودیم ولی حیف نزدیک امتحاناته و همین یه روز جمعه فرصته ..بعد امتحاناتم اگر ببرن حتما میرم یا اینکه با گروه کوهنوردی اداره میرم کوه حداقل برای یکی دو بار ..البته اگر مریض نشم ..من 10 روز ماه رو مریضم 5 روزش رو هم نصف و نیمه مریضم..

حرف هشتم:تصمیم گرفته بودم امسال برم نمایشگاه کتاب که تونستم برم و خب حتما میخام بعد این پست درمورد نمایشگاه بیشتر صحبت کنم البته همراه با جزئیات

حرف نهم:یکی از کارمندان صدای استانمون کارش افتاد به اداره ما و منم کارش رو حل کردم از برخورد من خیلی خوشش اومد از جدی بودن وپیگیر بودنم البته من نمیدونستم ایشون کی هستن..بعد که کارش حل شد اومد پیشم و گفت دوست داری بیایی تو رادیو کار کنی...تعجب کردم و گفتم چطور خودشو معرفی کرد منم علاوه برنویسندگی به گویندگی هم علاقه دارم گفتم حتما چرا که نه ..حالا قراره من یه 5 ماه زیر نظرش اموزشهای گویندگی رو ببینم و دیگه کم کم شروع کنم به اجرا ..و هربار هم در مورد یک موضوعی میگه برام اجرا بکن..بهشم گفتم من فرصتشو ندارم..ولی خب نمیتونم بیخیال علایقمم بشم.وای من و اجرا من و گویندگی من وکتاب ونویسندگی..چقدر رویایی و شیرینه واقعا..ولی یدونه خبر خوب نبودا خیلی شد

حرف دهم:من نزدیک به ده ساله شایدم بیشتر تمبر جمع میکنم جمع اوری تمبر هم جزو علایق منه..اما یکساله تمبرها هم گرون شدن هم بی کیفیت ..البته از طریق پست تهران هم تمبرهای قدیمی تهیه کرده بودم ..خلاصه چند تا کلکسیون تمبر دارم.. تمبر ودیدن تمبرهام بهم حس خوبی میده..از تمبر رویداد زرسا هم رونمایی کردن..

حرف یازدهم: فیلمهای ملاقات خصوصی وشنای پروانه و برادران لیلا رو دیدم و از دیدنشون لذت بردم ..فعلا نقدی براشون ننوشتم احتمالا تو واتساپ یا تلگرام یه کانال باز کنم ونقد فیلمها رو اونجا بنویسم تو وبلاگ هیچ کس نمیخونه..سریال رهایم کن رو هم در آینده ای نزدیک خواهم دید..

حرف دوازدهم:داره امتحانا نزدیک میشه واای منم کم کم استرس گرفتم..

حرف سیزدهم: چند روز پیش تو خیابون رضا رو دیدم وقتی از دانشگاه داشتم برمیگشتم بعد 1و نیم سال اینبار هم دستاشو باز کرد و از ته دل بهم لبخند زد من نشناختمش راستش خیلی شکسته شده بود از دیدن اون چهره شکسته کلی دلم گرفت ..اما اینبار هم با دیدنش قند تو دلم آب شد برگشت بهم گفت وای کاش میشد تورو من بغلت کنم..گفتم خجالت بکش اول اینکه تو زن داری متاهلی در ثانی وسط خیابون چه حرفیه میزنی..نزدیک به بیست دقیقه باهم صحبت کردیم گفت بیا قدم بزنیم این قسمت پیاده رو کمی صحبت کنیم..شماره تلفنشو داد..آخه اینکارا درست نبود در نظر من..من شمارشو گرفتم اما پیشنهاد قدم زدنشو علی رغم میل باطنیم رد کردم اگه شهر دیگه بود قبول میکردم شاید..اما تو شهر خودمون نمیتونستم بعدشم عذاب وجدان میگرفتم..باز تو دلم گفتم کاش دو ماه زودتر میدیدمت چون وقتی من دیدمش دوماه بود نامزد شده بود..مرغ از قفس پریده بود..به شمارش هنوز پیام ندادم وهیچ وقت هم نمیدم ولی یکی دوبار نوشتم وپاک کردم..بهم گفت چادرتو دربیار واسه چی با چادر خودتو گرفتار میکنی..راحتیتو از خودت سلب کردی..اعتقادات مذهبی رضا ومن خیلی باهم فرق میکنه ..

حرف چهاردهم :دهه ی کرامت هست میلاد حضرت معصومه سلام ا..علیها تا ولادت برادر بزرگوارشون حضرت امام رضا علیه السلام تبریک میگم و امیدوارم واقعا دهه کرامت باشه برای هممون اوضاع خیلی داغونی هست..

حرف آخر: مخاطب خاصم از من دوری و من اینجا هر روز ذره ذره از دوری تو آب میشم...کاش میفهمیدی کاش..هرشب به یادت اشک میریزم ودلم میگیره..

پژمرده حالم ..

گل سرخم چرا پژمرده حالی

بیا قسمت کنیم دردی که داری

گاهی فقط یک دوستت دارم میخواهی بشنوی تا زنده بمانی و دوباره زندگی کنی..

من و کلی حرف نگفته...

حرف اول:از لحاظ روحی مثل همه هستم داغون و بد در ظاهر میخندم اما از درون گر گرفتم و میسوزم..دلم میخواست برای نیمه شعبان جشن بگیرم درسته تصمیم گرفته بودم هیچ جشنی نگیرم بخاطر این اوضاع مملکت اما امام زمانمون رو نمیتونم بخیال شم امام حاضرمونه ..امام ناظرمونه..از هر کس کمک نقدی خواستم جواب سر بالا شنیدم حتی اونایی که ادعای مومن بودن میکنن با یه بهانه ای طفره رفتن دلم شکسته ..گرچه بهشون هم حق میدم اوضاع خیلی خرابه..بچه های خواهرم لباس نو میخوان منم میگم اصلا میتونیم یه کیلو میوه شیرینی بخریم یکم آجیل بخریم لباس چیه..بیچاره بچه ها اونا چه وقتشونه که باید این وضعیت رو ببینن..دیروز خواهرزاده ام از یه مغازه با گریه اومده پیش من..اشک چشماشو دیدم دلم هری ریخت یعنی حاضرم بمیرم نبینم اتفاقی براشون بیفته دیگه بسختی آرومش کردم نگو مغازه داره که 500 هزار بهشون قرض دارن خواهرزاده امو تحویل نگرفته و بهش وسایل نداده من هر ماه 400 هزار بهشون میدم ..رفتم مغازه اش و به من گفت دیگه تاآخر سال تسویه کنید منم گفتم 400 هزار تازه دادم دیگه ندارم..شب وروز کار میکنم سرکارم ..شاید بتونم یک مقدار از اوضاع مالی خونه رو سروسامون بدم اما نمیشه که نمیشه..واقعا به بن بست رسیدم..بعضی وقتها میگم پولی که گذاشتم برای نیمه شعبان بدم به قرض خواهرم اما بعد دلم راضی نمیشه..

حرف دوم:مجموعه اشعارم بالاخره راهی تهران شدن امیدوارم که خیر باشه البته تو این اوضاع بد اقتصادی هزینه کردن به چیزی که ضروری نیست..یعنی خودخواهیه؟..منم حق ندارم به خودم برسم؟3 ساله میخوام برای خودم مانتو شلوار بخرم نمیتونم هرماه میره ماه بعد ..هر ماه باید 5 ملیون برای کتابم بدم و تنها امیدم اینه که فروخته بشه و هزینه اش دربیاد..واقعا خیلی هزینه کردم و وقت گذاشتم هیچ حامی نداشتم تنها حامی من اشکها و البته آقا امام حسین بودن..

حرف سوم:بین دو تا از همکارام به شدت شکرآب شده خانوم وآقا ..اقا 22ساله خدمت میکنه نمازخون هر ماه 30 ملیون حقوقشه و نزدیک به 48 سالشه با خانومی که 1 ساله اومده و 5 ملیونه حقوقش و 29 سالشه هر روز دعوا میکنه امروز هم که یه قاب شیشه ای جلوش بود پرت کرده روی میزخانوم و شکسته و خدارحم کرده نرفته تو چشماش خرده شیشه ها..مدیر هم گفته 3 ماه اضافه کاری دوتاشونو کسر کنه حالا این خانوم بیچاره که هر ماه 50 ساعت اضافه کاری داره زیاده ها 50 ساعت میگیره 3 ملیون اون آقا برای 50 ساعت میگیره 10 ملیون خانومه هم گفته نه مال منو کسر بکنید ولی مال اون آقا رو نه اون زن وبچه داره ..درسته سابقه کاری حسابه..استخدام بودن حسابه..اما دیگه ازش نباید انتظار ده برابر از توانشو داشت..از منم همچین انتظاری دارن ..امروز از بس کار کردم واقعا بدنم از کار افتاده..من طرف خانوم هستم درسته همکار آقا نسبت به من خیلی خوبه ..یه مدت یه آقایی پیش من بود اومده بود کمکم کنه رفت خداروشکر ..کلی منو ناراحتم کرد رفت من بهش میگفتم جادوگر الان رفته پیش این خانوم وآقا من به همکار خانوم گفتم میونه ی شما رو اون بهم زده ببین کی گفتم اصلا تا وقتی اون نرفته بود خیلی با هم خوب بودن اون که رفته بینشون اون صمیمیتشون شده مثل چاقویی که میخوان همدیگرو بکشن..

حرف چهارم :خواهرزاده هام میخوان برن کلاس زبان..اومدن به من میگن 15 اسفند ثبت نام هست منم منتظر عیدی هامم..آخه من چکار کنم ..باید ماهی 50 ملیون درآمد داشته باشم تا بتونم کاری بکنم..عیدی ها رو میزارن 25 اسفند میدن آخه از وضعیت مردم بیخبرا خدا هرچه زودتر نابودتون کنه 25 اسفند عیدی میشه؟ الان باید بدن دیگه..به یکی از همکارای آقایک ماهه 1 ملیون قرض دادم منه خاک بر سر الان هر کاری میکنم نمیتونم بگیرم..خیلی رعایتش کردم فردا میرم به مدیریتمون میگم..کلی برای من زبون بازی کرد 15 بهمن گرفت قرار بود23 بهمن بده الان شده 8 اسفند خبری نیست..کلی از خودش تعریف کرد من خوش قولم برمیگردونم الم بلم..نمیدونم چجوری پررو پررو داره به چشمای من نگاه میکنه بازم با زبون بازی..فردا تکلیفمو باهاش روشن میکنم..

حرف پنجم:برای مامانم بالاخره ظرفشویی گرفتم شد 26 ملیون که 8 ملیون با 3 تا چکتا 6 ماه ..شنبه ساعت 11 بردیم دادیم ..امروز دوشنبه است هنوز ظرفشوییمونو ندادن زنگ زدم سرشون داد زدم پول رو میتونید بگیرید 3 بار زنگ زد که پول رو با چک ها روبیارید..کاش فقط پول میدادیم..گفتم من مرد ومردونه هر چی گفتی کردم الان تو همش داری دبه درمیاری و بهانه ..یکبار میگه باغم دزد اومده..یکبار میگه راننده وانت مشکل داشت نیومد ..امروز گفت تا فردا ساعت 12 خونتون نباشه ظرفشویی دوبرابر پولتونو برمیگردونم بهش وقت دادم تا فردا واقعا اگر نیاره دوبرابرو از حلقومش میکشم بیرون پامو میرازم اصناف پدرشو درمیارم..دروغگوهااای متقلب..اونوقت میگیم دولت ال کرد بل کرد بخدا ما خودمون داریم به هموطن خودمون کلک میزنیم گول میزنیم..خون همدیگه رو کردیم تو شیشه..

حرف ششم:خیلی حرف زدم ببخشید..دیگه خیلی وقت بود حرف نزده بودم..هنوز کلاسای دانشگاه شروع نشده..احتمالا این هفته بریم..کم کم هم باید به فکر پایان نامه ام باشم..میخواستم پول دانشگاهمو مثل ترم قبل قسطی بریزم نمیشه انگار باید همه سه ونیم ملیونو یکجا بریزم آخه چطوری بریزم؟ اصلا چطوری بریزیم؟ خواهرم میگه تو هر ماه اون مقدار رو بزار کنار خرج نکن شد سه ونیم بریز دیگه..اینم حرفیه..

حرف هفتم:این مسمومیت های دانش آموزای طفلی میخواد تا کجا پیش بره؟؟چه خبره تو این مملکت بی درو پیکر اخه..وزیر اموزش پرورش خوابه؟؟اصلا داریم وزیر اموزش پرورش..آخ خدیا مملکتی به این بی سروسامانی هم هست مگه؟ترکیه وسوریه زلزله اومد بازم وضعشون بهتر از ماست بخدا.. ما هر روز دچار زلزله ده ریشتری میشیم..

دلم میخواهد خودم را از تنم دربیاورم بشورم بچلانم و روی طناب حیاطمان پهن کنم

فردا بیایم و ببینم که مرا باد با خود برده است..

سلام بر شکوفه های شعبان

میلاد با سعادت سه پاره خورشید نبوی

امیر لحظات بی پایان نیایش حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام

ماه رخشان حیدری خصال حضرت اباالفضل العباس علیه السلام

زینت دهنده سجده گاه عاشقان حضرت امام سجادعلیه السلام

بررهروان آن بزرگواران مبارک باد. ان شالله.

ایام نشاط و شورامت آمد//هنگام سرور واخذ حاجت آمد

روز سه وچهار ماه شعبان//از جانب حق پیک رحمت آمد

میلا دحسین است و ابوالفضل وعلی//یعنی که سه منشا سعادت آمد

حلول ماه شعبان و فرخنده ایام اعیاد شعبانیه بر عاشقان خجسته ومیمون باد.

سلام برشعبان واعیادش

سلام برحسین وعباسش

سلام برسجاد وسجودش

سلام برنیمه شعبان وظهور مولودش

نفس انسان بودن، آگاه بودن، ایمان داشتن، زندگی کردن، آدمی را مسئول جهاد می کند و حسین مَثَلِ اعلایِ «انسانیت زنده ی عاشق و آگاه»است.

در خانه ی حیدر چه شور وغوغائیست
بر دامن زهرا چه ماه نهانیست
خندان لب زینب شکفته جبینش
شیرین شده کامش به ذکر حسینش
در آسمان تابیده شد روشنائی
ای فطرس در غم نشسته کجائی
یک کودکی دردانه وه! چه جمالی
بر مجتبی آمد عجب پرو بالی
عالم همه در سجده سوی حسینند
جانها همه قربان کوی حسینند
فاطمه سادات (هما)

امام حسینم آرام جانم تولدت مبارک...