حسرت خیلی کارها موند تو دلم..حسرت خیلی حرفا..بعضی کارها و حرفا رو باید به وقتش گفت و انجام داد از وقتش که بگذره تبدیل میشن به حسرت..چون  دیگه شور و شوقی برای انجام دادنش نداری..و دیگه اهمیتشم از دست میره..این روزها و شبها عجیب دلتنگم..مثل خوره افتاده به جونم.. یکی باشه فقط سرمو بزارم رو شونه اش و حرفی نزنم و اون حسرت ها رو با اشک بریزم روی شونه هاش..من تو یه باتلاقی افتادم و در حال مرگ ..